امكان آمرزش تمام گناهان
در اين رابطه ابتدا آيات 53 و 54 از سوره مباركه (زمر) را بررسى كرده و سپس در توجيه آنها بيان مى كنيم : (( (قل يا عبادى الدين اسرفوا على انفسهم لا تقطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب لا تنصرون ) (485)))
يعنى : (بگو اى بندگان من ! كه بر نفس خود اسراف كرده ايد، از رحمت خدا نااميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد كه فقط او است بسيار آمرزنده و مهربان برگزديد و توبه كنيد به پروردگار خود و تسليم دستورهاى او باشيد پيش از آنكه عذاب ، شما را در يابد و چون عذاب رسيد، مورد نصرت واقع نمى شويد)
امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان از ثوبان غلام رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل كرده است كه آن حضرت فرمود: (( (ما احب ان لى الدنيا و ما فيها بهذه الاية ؛)) دوست ندارم كه در عوض اين آيه ، دنيا و ما فيها از آن من باشد.)
و از اميرالمؤ منين - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود: (ما فى القران ايه اوسع من يا عبادى الذين اسرفوا... در قرآن مجيد آيه اى به وسعت اين آيه : يا عبادى الذين ... نيست (يعنى تمام گناهان در درياى غفران ، غرق شده اند)).
مقتضاى آيه شريفه اين است كه : همه گناهان بدون استثناء قابل غفران و بخشش مى باشد و هيچ گناهى نيست كه قابل امرزش نباشد ولى اين آمرزش بوسيله توبه است و بدون توبه جزاف خواهد بود چنانكه در آيه بعدى مى فرمايد: (( (و انيبوا الى ربكم ...))) و آنچه از آلوسى به ديگران نقل شده است كه مغفرت ، مقيد به توبه نيست ، سخن بى اساس است .
پس اين ، از رحمت واسعه خداوند است كه درهاى توبه را در هر گناه بر روى بندگان باز كرده است . نهايت اينكه : (مغفرت هر گناه ) راه مخصوص به خود را دارد و آنها جمعا سه گروه مى باشند؛ اول : گناهانى كه دنباله و پيامد ندارد و با صرف استغفار و تصميم به عدم تكرار آن ، آمرزيده مى شوند؛ مانند شرب و پيامد ندارند و با صرف استغفار و تصميم به عدم تكرار آن ، آمرزيده مى شوند؛ مانند شرب خمر و غيره . دوم آنهايى كه پيامد دارند، مانند نماز، روزه و امثال اينها كه بايد بعد ازتوبه ، قضاى آنها را خواند و احيانا كفاره هم داد.
سوم : حق الناس است كه بايد بعد از توبه ، حق هر حقدار را به او رسانيد قصاص و حدود و امثال ان نيز از قسم دنباله دار و قابل غقران مى باشد.
واژه وحى و اقسام آن در قرآن
آنچه از مجموع كلمات معلوم مى شود آن است كه : (وحى و ايحاء) به معناى (تفهيم خفى ) است . امين الاسلام در ذيل آيه : (( (ان هو الا وحى يوحى ))) (486) مى فرمايد: (وحى ) القاى معناست در ذهن به طور مخفى ، ولى در اصطلاح تقريبا علم شده است بر آنچه ملك از اسرار الهى به پيامبر القا مى كرد.
و در ذيل آيه : (( (ذلك من انباء الغيب نوحيه اليك ...))) (487)مى فرمايد: (ايحاء) آن است كه معنا را به طور خفى به ديگرى القاء كنى . و نيز به معناى الهام و اشاره و ارسال مى آيد، گويى (او حى الله ؛ يعنى : خدا به پيامبر ملك فرستاد. آنگاه واژه (اوحى ) در آيه (( (و اوحى فى كل سماء امرها))) (488) را به القاء مراد معنا كرده است . و شعر عجاج را شاهد آورده است كه مى گويد:
(( اوحى لها القرار فاستقرت
يعنى : (خداوند قرار گرفتن را به زمين القا كرد، زمين استقرار يافت و آن را با كوههاى ثابت ، و بست و محكم كرد).
و شدها بالسراسيات الثبت ))
راغب در مفردات مى گويد: (وحى ) به معناى اشاره سريع است . و بدين جهت گفته اند: (امر وحى ) يعنى كار سريع ، ممكن است با كلام رمزى ، يا صداى بدون حرف يا با اشاره بعضى از اعضاء و يا نوشتن باشد؛ يعنى همه اين معانى مصداق (وحى ) مى باشند.
فيومى در مصباح مى گويد: (وحى ) به معناى : اشاره ، نوشتن و هر چيزى است كه به ديگرى القا كنى ، تا بداند، به هر طريق كه باشد. (وحى يحيى ) و (اوحى يوحى ) هر دو به يك معناست . و غالب استعمال آن وحى انبيا و فعل آن دذر قرآن ، از باب افعال آمده است (نقل به اختصار).
ابن اثير در نهايه مى گويد: آن (وحى ) به معناى كتابت ، اشاره ، رسالت ، الهام و كلام خفى مى آيد ناگفته نماند كه - همانطور كه گفته شد - جامع تمام معانى بويژه در استعمالات قرآن مجيد، همان (تفهيم خفى ) است . اماكتابت در عين حال كه از مصاديق تفهيم خفى است ، از معانى نادر (وحى ) مى باشد و اين معناى جامه ، با همه معانى اى كه گفته شد، سازگار است .
اقسام وحى در قرآن مجيد
(وحى ) در قرآن مجيد بر سه گونه است : وحى در جمادات ، وحى در موجودات زنده اعم از انسان و حيوان ، و وحى در انبيا و رسل . اينك هر سه را به ترتيب بررسى مى كنيم . اما وحى درباره جمادات ، فقط در دو مورد به كار رفته است . مورد اول : در رابطه با زمين در روز قيامت است . چنانچه مى فرمايد: (( (اذا زلزلت الارض زلزالها... يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها)(489))) .
يعنى : (هنگامى كه زمين به سخت ترين خود به لرزه درآيد... زمين در روز قيامت خبرهاى خود را خواهد گفت ؛ زيرا خدايت به او اين خبر دادن را وحى كرده و دستور داده است ).
در مصباح از بعض عرب نقل كرده است كه (( (اوحيت اليه و او حيت له ))) هر دو به يك معناست . مجمع البيان نيز چنين گفته است .
در الميزان مى فرمايد: (لام ) در (الها) به معناى (الى ) است ؛ چون (ايحاء) با (الى ) تعديه مى شود؛ يعنى زمين بازگو مى كند اخبار خويش را؛ زيرا خدايت به او وحى كرده تا خبر دهد. زمين موجود با شعورى است و نسبت به كارهايى كه در آن انجام مى شود، خير باشد يا شر، حس و درك دارد.
ناگفته نماند كه : (وحى ) در اينجا نظير همان تفهيم و دستورى است كه انبيا - عليه السلام - شده است . زمين به حكم : (( (و ان من شى ء الا يسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحم ))) (490) موجودى باشعور ومدرك است ، اگر چه نسبت به ما از جمادات است تسبيح زمين ، دلالت طبيعى آن بر پاكى خدا نيست زيرا ما آن را مى فهميم ، ولى جمله (لا تفقهون ...) نشان مى دهد كه آن تسبيح ، برما نامفهوم است .
در روايت آمده است : (( (عن النبى صلى الله عليه و آله انه لم يرتحل من منزل الا صلى فيه ركعتين و قال حتى يشهد على بالصلوة ) (491))) .
يعنى : (رسول خدا از هيچ منزل حركت نكرد مگر آن كه در آن دو ركعت نماز گذاشت و فرمود: تا (اين منازل ) روز قيامت ، بر نماز من شهادت بدهند).
از اين نوع روايات در مجمع البيان ، ذيل آيه فوق فراوان نقل شده است .
مورد دوم : (فقها هن سبع سموات فى يومين و اوحى فى كل سماء امرها...) (492).
لفظ (فى ) دلالت دارد كه (سماء) ظرف (وحى ) است ولى وحى به كدام شى ء شده است ، آيه شريفه از آن ساكت است . الميزان مى گويد وحى ملائكه يعنى : وحى كرد در هر آسمان ، كار آن را به ملائكه كه اهل آن آسمانند. و آن يكى از چند قول است كه در مجمع البيان نقل شده است . ولى ممكن است وحى به خود آسمان شده باشد؛ يعنى : خداوند در هر آسمان كار آن را به خود آسمان وحى كرد به عبارت ديگر: (( (اوحى فى كل سماء امرها الى السماء؛)) يعنى : وحى كرد كه بايد چنان باشى و چنان كن . در اين صورت آيه شريفه مانند (( (بان ربك اوحى لها))) مى شود.
وحى در موجودات زنده
اين وحى به دو قسمت تقسيم مى شود؛ يكى در انسان به غير از انبيا و ديگرى در حيوانات است در انسان گاهى به معناى اشاره آمده است ؛ نظير (( (فخرج على قومه من المحراب فاوحى اليهم ان سبحوا بكرة و عيشا(493))) .
يعنى : (پس چون براى بشارت يحيى ، زبان حضرت زكريا از سخن گفتن عاجز ماند، از معبد به طرف قوم خويش آمد و اشاره كرد كه خدا را بامداد و شامگاه تسبيح گوييد).
(اوحى اليهم ) يعنى (اشاره اليهم ). و گاهى به معناى الهام و انداختن به قلب است ؛ نظير: (( (و اوحينا الى موسى ان ارضعيه فاذا خفت عليه فالقيه فى اليم )(494))) .
يعنى : (به دل مادر موسى انداختيم و الهام كرديم كه موسى را شير بده و اگر ترسيدى كه فرعونيان دانسته و او را از دست تو بگيرند، او را به دست تو بگيرند، او را به دريا بينداز).
در اينجا وحى به معناى الهام و تفهيم مخفى و انداختن معنا به قلب است .
و اما در حيونات مانند آيه اى كه درباره زنبور عسل است كه مى فرمايد: (( (او حى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجرة و مما يعرشون )(495))) .
اين وحى يك نوع تفهيم و آموختن بخصوص در نهاد زنبور قرار داده و به او كيفيت كشيدن شيره و درست كردن عسل را تعليم داده است . كار اين حشره يكى از اسرار الهى و موجب تحير آدمى است مى گويند: اگر يك عدد زنبور عسل بخواهد چهار صد گرم عسل تهيه كند، بايد هشتاد هزار بار براى تهيه آن به صحرا برود و به كندو باز گردد. و چون خانه هاى شش ضلعى را پر از شيره كردند آنقدر بالاى آنها پر مى زنند تا آب اضافى تبخير شده و شيره قوام پيدا كند و عسل گردد لفظ (اوحى ) نشان مى دهد كه كار اين حشره يك امر تصادفى نيست ، بلكه در اثر اراده و مشيت الهى مى باشد.
كيفيت ارتباط خداوند با پيامبران
به موجب آيه 51 از سوره شورى ، خداوند به سه شيوه با پيامبران سخن مى گويد، تماس مى گيرد و وحى مى كند، اول : انداختن به قلب ، بدون ، واسطه . دوم : خداوند صدا را خلق مى كند و پيامبر آن را مى شنود، نظير شنيدن موسى صدا ررا از درخت .سوم : جبرئيل به صورت انسان نزد پيامبر مى آيد و فرمان خدا را مى رساند. آيه شريفه چنين است :
(( (و ما كان لبشران يكلمه الله الا وحيا تو من وراء حجاب او يرسل رسولا هيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم ))) (496)
يعنى (خداوند باهيچ با بشرى به هيچ نوع سخن نمى گويد مگر (با اين سه نوع )به طور وحى يا از پس پرده و يا با ارسال ملك وحى (جبرئيل مثلا)...
اينك به توضيح هر يك از اين سه نوع مى پردازيم ؛ اول انكه : وحى بدون واسطه است و معانى ، مستقيما از طرف خدا به پيامبر القا مى شود. و اين از سخترين نوع است
عبيد بن زراره از پدرش نقل كرده كه از امام صادق - عليه السلام پرسيدم از حالت اغماو بيخودى كه هنگام نزول وحى به رسول الله - صلى الله عليه و آله - عارض مى شد؟ آن هنگام بود كه ميان او و خدا واسطه اى نبود و خدا بر ا و تجلى مى فرمود. بعد فرمود اى زراره ! آن نبوت است . انگاه امام به حالت خشوع در امد. (497)
در ورايات آمده است كه هنكام نزول اين نوعى ، دانه هاى عرق در هواى سرد در پيشانى مباركش ظاهر مى شد.
دومى آنكه : خداوند صدا را خلق مى كند و پيامبر آن را مى شنود؛ مانند موسى - عليه السلام - كه صدا را از درخت طور خورشيد شنيد چنانكه مى فرمايد: (( (فلما اتاهها نودى من شاطى الواد الا يمن فى البقعة المباركة من الشجرة ان يا موسى انى انا الله رب العالمين ))) (498)
ناگفته نماند كه خواب ديدن انبيا- عليه السلام - نيز از اين قسم است ، نظير: (( (ماجعلنا الرويا التى اربناك الا فتنة للناس و الشجرة الملعونة فى القران )(499))) . و مثل خواب حضرت ابراهيم - عليه السلام - درباره ذبح پسرش اسماعيل - عليه السلام -: (( (فلما بلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى فى المنام انى اذبحك فانظر ماذاترى ) (500))) .
سوم آنكه : ملك به صورت انسان درآمده به محضر پيامبر مى آيد. و آنچه را كه خداوند دستور داده است به او مى گويد. مشهور است كه جبرئيل در صورت (دحيه كلبى ) محضر رسول الله - صلى الله عليه و آله - مى آمد و وحى مى آورد.
هشام بن سالم مى گويد مردى از اصحاب ما از امام صادق - عليه السلام - پرسيد: اصلحك الله ! گاهى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مى فرمايد: جبرئيل گفت ، و اين جبرئيل است كه چنين امر مى كند. و هنگام ديگر به آن حضرت حالت غش عارض مى شد! امام فرمود: حالت غش هنگامى بود كه وحى ، آن حالت رخ مى داد. وچون وحى از طرف جبرئيل بود و در اثر فشار وحى ، آن حالت رخ مى داد. و چون وحى از طرف جبرئيل بود و در اثر فشار وحى ، آن حالت رخ مى داد. وچون وحى از طرف جبرئيل بود ثقلى و فشارى نبود آن وقت مى فرمود: جبرئيل چنين گفت و اين جبرئيل است (501).
ناگفته نماند كه : وحى انبيا به وحيهاى ديگر قياس نمى شود آن يك امرى مهم و كارى ضرورى در هدايت بشر است . پيامبران ، از بعثت تا رحلت با خدا در تماس دائم بوده اند و جريان وحى ادامه داشت و مساءله هدايت و ارشاد، سامان مى پذيرفت ، ولى در ديگران مثلا يك بار به طور الهام اتفاق مى افتد و بعدا معلوم مى شد كه درست بوده است . انبيا از اول صحت وحى را دانسته و آن را به صورت تكليف و كار خداوند، بيان مى كردند. پس وحى انبيا امرى جداگانه است .
تكميل بحث
ناگفته نماند كه : نبوت از اقسام نبوغ و گسترش روحى نيست چنانچه در نوابغ و انسانها مى توانستند به نبوت برسند و آن وقت عنوان (خاتم النبين ) خودبخود منتفى مى گرديد.
بلكه بنابر آيات شريفه و روايات اسلامى ، نبوت در اثر يك روح مستقل از طرف خداوند بر وجود پيامبر است و از اين جهت منحصر به اشخاصى است كه خداوند آن روح را در وجود ايشان قرار داده است . در اين زمينه آياتى را از قرآن كريم نقل مى كنيم :
1 - (ينزل الملائكة بالروح من امره من يشاء من عباده ان انذروا انه لااله انا فاتقون ) (502).
2 - (يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذر يوم التلاق ) (503) .
3 - (و كذلك اوجينا اليك روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ...) (504).
در هر سه آيه فوق ، سخن از وجود روح مستقل است . آن هم از عالم امر (من امره - من امرنا) عالم امر چنانچه الميزان فرموده است ، مخصوص موجوداتى است كه بلا واسطه خلق شده اند. بنابراين ، نبوت ، يك امر عرضى و گسترشى در فكر و روح انسانى نيست . بلكه چيزى ماوراى آن . و يك حقيقت مستقل و جوهرى است و لذا مخصوص اشخاصى معين است و ديگران ممكن است به هر مقامى برسند مگر نبوت . بنابر روايات كافى - كه در رابطه با وجود روح در وجود امام ، صحبت مى كند (امامت ) نيز مانند (نبوت ) از جنس نبوغ و توسعه فكر و روح نيست ، بلكه در اثر انتقال روح نبوت به وجود امام است .
غربيها و غربزده ها كه نبوت را از نبوغ دانسته و رسول خدا و پيامبران را از نوابغ عالم قلمداد كرده اند، سخت در اشتباهند. آنها معناى نبوت را ندانسته اند و خواسته اند هر چيز را از ماده تفسير كنند؛ مثلا كار ليل انگليسى گرچه در كتاب (الابطال ) رسول خدا - صلى الله عليه و آله - را اولين قهرمان ناميده ولى با دقت خواهيم ديد كه نبوت را از جنس نبوغ مى داند همچنين غربيهاى ديگر.
مقام والاى پيامبران
پيامبران الهى - سلام الله عليهم اجمعين - كسانى بودند كه براى توحيد و هدايت مردم ، قيام كردند. و در آن سر از پا نشناختند. همه اهانتها، دشنامها، فشارها، تهمتها را متحمل شدند اما هرگز دست از اهداف خويش نكشيدند. واژه هاى نابجايى چون : ديوانه ، جادوگر، دروغگو، مفتر و نظير آنها را شنيدند اما در عزمشان خللى وارد نگرديد. به آتش افكنده شدند، آنها را سنگباران كردند، زخم برداشتند، حتى شكستها خوردند ولى باز دست از كار نكشيدند و همچنان مصمم و استوار به راه خويش ادامه مى دادند.
پيامبران الهى از مردم چيزى نمى خواستند و ورد زبانشان چنين بود كه : (( (و ما اسئلكم عليه من اجر ان اجرى الا على رب العالمين ))) (434).
و چون موفق مى شدند و تشكيلاتى به وجود مى آوردند و وسعت پيدا مى كردند، از زهد و ساده زيستن و از بى توجهى به لذات مادى ، دست بردار نبودند. و به تمام معنا ساده و زاهد زندگى مى كردند. در اينجا به ياد اين آيه شريفه مى افتيم كه : (( (الله اعلم حيث يجعل رسالته ) )) (435) آن همه ايثار، آن همه عشق به هدايت بشرت آن همه تلاش ، فقط در راه رضاى خدا بى آنكه مزدى ، مقامى ، پولى ، ذخيره اى و... طالب باشند. و لذاست كه خداوند در مقام قدردانى از آنها مى فرمايد:
1- (سلام على المرسلين و الحمدلله رب العالمين )(436).
2- (قل الحمدلله و سلام على عباده الذين اصطفى )(437).
3- (سلام على نوح فى العالمين )(438).
4- (سلام على ابراهيم )(439).
5- (سلام على موسى و هارون )(440).
6- (سلام على ال ياسين )(441).
لفظ (فى العالمين ) فقط درباره نوح - عليه السلام - آمده است كه 950 سال مردم را به توحيد دعوت كرد، يعنى : سلام و درود بر نوح ، پايه گذار توحيد، تا بشر هست و انسان در روى زمين زندگى مى كند. اين سلام در همه آيات گذشته از خداوند است نسبت به آنان و مبين مقام و عظمت آنان مى باشد.
ملائكه و طلب غفران مردم
از حقيقتهاى اميدآفرين در قرآن مجيد آن است كه گروهى از ملائكة الله ، پيوسته براى مؤ منان دعا كرده و از خداوند براى آنها مغفرت مى خواهند. به اين آيات شريفه توجه بفرماييد:
(( (الذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يومنون به و يستغفرون للذين امنوا ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك وقهم عذاب الجحيم . ربنا و ادخلهم جنات عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذرياتهم انك انت العزيز الحكيم وقهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفوز العظيم ))) (442).
يعنى : (ملائكه اى كه حاملان عرش هستند و ملائكه اى كه در اطراف عرش مى باشند خدا را حمد و تسبيح مى گويند. و براى اهل ايمان مغفرت مى خواهند و مى گويند: پروردگارا علم و رحمت تو همه چيز را فراگرفته است . پس بيامرز كسانى را كه توبه كرده و تابع راه تو شده اند و آنها را از عذاب جحيم نگهدار. پروردگارا! آنها را به بهشتهاى جاويدان كه وعده كرده اى داخل كن و از پدران و همسران و فرزندان آنها را نيز كه صالح هستند، داخل بهشت فرما كه تو توانا و كردار حكيمانه اى دارى آنها را از وبالهاى اعمال حفظ كن . هر كس را در آن روز از عذابها حفظ كنى ، مورد رحمت قرار داده اى و آن نجات بزرگى است ).
منظور از (تابوا واتبعوا سبيلك ) همان (الذين آمنوا) كه در ما قبل است مى باشد. (يستغفرون ) مفيد تداوم است ؛ يعنى ملائكه پيوسته اين كار را مى كنند؛ هم به مؤ منان كامل و هم براى پدران و همسران و فرزندان آنها كه صالحند ولى در رديف آنها نيستند. اين دعا قهرا مقبول درگاه خداست و اگر مقبول نبود، ماءمور به آن كار نمى شدند.
درباره اين آيه ، رواياتى نقل نشده و مفسران بحث كافى نكرده اند، ولى محتواى آيه بسيار اميدواركننده است . خداوند! ما را مشمول دعاى آنها بگردان .
از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود: (( (ان لله ملائكة يسقطون الذنب عن ظهور شيعتنا كما يسقط الريح الورق فى اوان سقوطه و ذلك قول الله تعالى الذين يحملون العرش ...))) (443).
يعنى : (خدا را ملائكه اى هست كه گناهان را از شيعيان ما ساقط مى كنند، چنانكه باد، برگها را هنگام افتادن ، ساقط مى كند).
(( (...و الملائكة يسبحون بحمد ربهم و يستغفرون لمن فى الارض الا ان الله هو الغفور الرحيم ))) (444).
در مقايسه اين آيه با آيه اول ، معلوم مى شود كه مراد از (من فى الارض ) مؤ منان هستند. و در صافى از جوامع الجامع از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود: (( (و يستغفرون لمن فى الارض من المومنين ))) .
يعنى : (ملائكه خدا را تسبيح مى گويند و حمد مى كنند و براى اهل زمين استغفار مى نمايند (از مؤ منان ) بدانيد كه خدا آمرزنده و مهربان است ).
ذيل آيه حكايت از قبول دعايشان دارد. پروردگارا! به آبروى محمد و آل محمد - صلى الله عليه و آله - ما را مشمول دعاى آنها بگردان .
اسامى و تعداد انبياء(ع )
در قرآن مجيد، مجموعا نام 26 نفر از انبياء - عليهم السلام - ذكر شده است . الميزان (445) تعداد آنها را 25 نفر شمرده و حضرت ايوب را فراموش كرده است . اينك اسامى انبيا به ترتيب چنين مى باشد.
1- محمد - صلى الله عليه و آله .
2- آدم - عليه السلام .
3- ابراهيم - عليه السلام .
4- ادريس - عليه السلام .
5- اسماعيل بن ابراهيم - عليه السلام .
6- اسماعيل صادق الوعد - عليه السلام .
7- اسحاق - عليه السلام .
8- الياس - عليه السلام .
9- ايوب - عليه السلام .
10- داوود - عليه السلام .
11- ذوالكفل - عليه السلام .
12- زكريا - عليه السلام .
13- سليمان - عليه السلام .
14- شعيب - عليه السلام .
15- صالح - عليه السلام .
16- عيسى - عليه السلام .
17- لوط - عليه السلام .
18- موسى - عليه السلام .
19- نوح - عليه السلام .
20- هارون - عليه السلام .
21- هود - عليه السلام .
22- يحيى - عليه السلام .
23- يسع - عليه السلام .
24- يعقوب - عليه السلام .
25- يوسف - عليه السلام .
26- يونس - عليه السلام .
قرآن مجيد در عين حال مى گويد: پيامبران ديگرى نيز بودند كه نام و حالات آنها را براى تو اى پيامبر نقل نكرديم : (( (و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك و منهم من لم نقصص عليك ...))) (446).
(( (و رسلا قد قصصناهم عليك من قبل و رسلا لم نقصصهم عليك و كلم الله موسى تكليما))) (447).
برخى از انبيا نيز به صورت وصف و اشاره آمده اند نظير: (( (اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا))) (448) و مثل (( (اذ ارسلنا اليهم اثنين فكذبوهما فعززنا بثالث ))) (449) ذولقرنين ، عمران پدر حضرت مريم و لقمان نيز در نبى بودن آنها ترديد وجود دارد.
اما عدد پيامبران از نظر روايات مختلف است . مشهور آن است كه 124 هزار نفر بوده اند. صدوق - عليه الرحمه - دو حديث از اميرالمومنين - عليه السلام - از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در اين باره نقل كرده است كه حضرت فرمود:
(( (خلق الله عز و جل ماءة الف نبى و اربعة و عشرين الف نبى و انا اكرمهم على الله و لا فخر و خلق الله عز و جل ماءة الف وصى و اربعة و عشرين الف وصى فعلى اكرمهم على الله و افضلهم ) )) (450).
حديث بعدى نيز با سند ديگرى چنين است : در الميزان (451) از معانى الاخبار و خصال از ابوذر نقل كرده است كه به حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - گفتم : يا رسول الله ! پيامبران چند نفر بودند؟ فرمود: 124 هزار نفر. گفتم : مرسل آنها چند نفر بودند؟ فرمود: 313 نفر كه جمع كثيراند. گفتم : اولين آنها چه كسى بود؟ فرمود: آدم (عليه السلام )...
سپس مى گويد: اين مطلب را صدوق در امالى و خصال ، و ابن قولويه در كامل الزيارات و سيد بن طاووس در اقبال از امام سجاد - عليه السلام - و صفار در بصائرالدرجات از امام باقر - عليه السلام - نقل كرده است .
ناگفته نماند كه مرحوم مجلسى در بحار(452) از مجمع البيان نقل كرده است كه : اخبار در عدد پيامبران مختلف است ؛ در بعضى 124 هزار و در برخى هشت هزار نفر نقل شده است كه چهار هزار نفر آنها از بنى اسرائيل بوده اند. اين سخن در مجمع البيان در سوره غافر، ذيل آيه 78 مى باشد. ابن كثير در تفسير خود، ذيل آيه 164 از سوره نساء روايت هشت هزار بودن را نقل كرده است .
قرآن مجيد، نظرى به عدد آنها ندارد. و مى فرمايد: ديگران نيز مانند آنها بودند كه شرح حالشان در قرآن آمده است . در مجمع البيان از على - عليه السلام - نقل كرده است كه خداوند پيامبرى از سياهپوستان برانگيخت كه ذكر آن در قرآن مجيد نيامده است .
پيامبران اولوالعزم و صاحب شريعت ، فقط پنج نفر مى باشند. حضرت نوح ، ابراهيم ، موسى ، عيسى ، و محمد بن عبدالله - صلوات الله عليهم اجمعين - بقيه پيامبران ، ماءمور به تبليغ و ارشاد بودند.
نسخ در قرآن
غرض از انعقاد اين فصل آن است كه : ببينيم در قرآن مجيد چه مقدار آيه ناسخ و چه مقدار آيه منسوخ داريم . و كدام آيه ، كدام آيه را نسخ كرده است . آيا اين سخن صحيح است كه بيشتر از صد آيه ، آيه ديگر را نسخ كرده است ؟ ابتدا معناى نسخ و علت نسخ احكام را توضيح مى دهيم . و سپس به بررسى مطلب مى پردازيم .
(نسخ ) در لغت به معناى ازاله و از بين بردن شى ء است (نسخ الشى ء: اى ازاله ) و در اصطلاح شرعى آن است كه حكمى را برداشته و جاى آن حكم ديگرى آورده شود، مانند جريان تغيير قبله كه حكم به سوى بيت المقدس بودن ، از بين رفت و حكم به سوى كعبه بودن جاى آن آمد. اما علت نسخ ، كافى نبودن حكم اول نسبت به زمان است . و يا علتى نظير آن دارد. خداوند مى فرمايد:
(( (ما ننسخ من آية او ننسها ناءت بخير منها او مثلها الم تعلم ان الله على كل شى ء قدير))) (453).
يعنى : (اگر آيه اى را نسخ كنيم و يا آن را تاءخير بيندازيم ، بهتر از آن يا مثل آن را مى آوريم . آيا ندانسته اى كه خداوند بر هر چيز تواناست ؟).
(ما) در اينجا نائب مناب (ان ) شرطيه به معناى آن است . و منظور از (ننسها) ظاهرا تاءخير انداختن حكم جديد است (مثلها) مربوط به ننسها است . خلاصه مطلب آيه چنين است كه اگر آيه اى و يا حكمى را بين ببريم ، بهتر از آن را در جاى آن مى آوريم . و اگر آوردن آن را تاءخير بيندازيم نظير آن را كه رفع احتياج كند، مى آوريم .
مثلا آمدن كهبه به جاى بيت المقدس ، بهتر از بيت المقدس است . و نيز هنگام تاءخير كعبه ، در رفع احتياج ، بيت المقدس مثل آن بود. و نيز آمدن احكام قرآن به جاى احكام تورات ، بهتر و مطابق وضع زمان بود. و در تاءخير افتادن قرآن ، تورات مثل قرآن در رفع احتياج جامعه كافى بود.
نسخ احكام دليل تكامل ، و مصداق تكامل مى باشد. معناى نسخ ، آن نيست كه احكام گذشته و شريعتهاى گذشته باطل بوده است ، بلكه در اثر پيشرفت زمان و گسترش آن ، احتياج به جعل احكام ديگر و تغيير احكام گذشته پديد مى آيد و لذا قرآن مجيد مى فرمايد: (لكل اجل كتاب ؛ (454) يعنى : براى هر عصرى ، شريعتى و كتابى هست ). و نيز مى فرمايد: (ناءت بخير منها؛ يعنى : در صورت نسخ ، حكمى بهتر از آن را مى آوريم ).
در اينجا دو مطلب وجود دارد؛ يكى آنكه : برخى از احكام در خارج پياده مى شد و آيات قرآن آنها را نسخ كرد و از بين برد؛ مثلا قبله مسلمين توسط رسول خدا - صلى الله عليه و آله - مدت چهار سال و پنج ماه ، بيت المقدس تعيين شده بود، سپس آيات قرآن ، آن را نسخ كرد و كعبه را به عنوان قبله مسلمين تعيين كرد:
(( (قد نرى تقلب و جهلك فى السماء فلنولينك قبلة ترضاها فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما كنتم فولوا وجوهكم شطره ) )) (455).
در اينجا - چنانكه ملاحظه مى فرماييد - حكم خارجى ، توسط قرآن مجيد، نسخ شده است ، نه اينكه آيه اى ، آيه ديگر را نسخ كرده باشد؛ نظير اين آيه است آنكه : زنان عرب در صورت مردن ، شوهرانشان يك سال تمام از ازدواج خوددارى مى كردند. اين حكم توسط قرآن مجيد، نسخ شد. و عده وفات ، چهار ماه و ده روز تعيين گرديد. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد:
(( (والذين يتوفون و يذرون ازواجا يتربصن بانفسهن اربعة اشهر و عشرا))) (456).
يعنى : (آنان كه از شما از دنيا مى روند و زنان خود را ترك مى كنند، زنان آنها از ازدواج (مجدد) چهار ماه و ده روز منتظر مى مانند و ازدواج نمى كنند).
در تفسير عياشى از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده است كه : چون اين آيه نازل گرديد، زنان به محضر رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آمدند و مخاصمه كرده و گفتند: اين مدت زياد است (ما راضى نيستيم !) حضرت فرمود: در جاهليت يكى از شما چون شوهرش مى مرد، پشكلى را مى گرفت و آن را به پشت سر مى انداخت ... و همانطور مى نشست . و بعد از يك سال آن را مى گرفت و مى شكست و سرمه مى كرد و آن وقت ازدواج مى نمود. خداوند هشت ماه به شما تخفيف داده است (457).
يا مثل آنكه : در تشريع روزه قرار بود، در 24 ساعت ، فقط هنگام افطار غذا بخورند. و در همه ماه رمضان از زنان دورى كنند، تا اينكه آيه 187 سوره بقره ، هر دو را نسخ فرمود و مقاربت در شبهاى ماه رمضان و نيز اكل طعام تا طلوع فجر، جايز گرديد. چنانچه خداوند مى فرمايد:
(( (احل لكم ليلة الصيام الرفث الى نسائكم هن لباس لكم و انتم لباس لهن ... و كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الافجر))) (458).
اين بسيار طبيعى است كه حكم در خارج بوده است و قرآن كريم آن را نسخ كرده است و در جايش نشسته باشد. و از اين موارد، فراوان وجود دارد. از جمله آنهاست كه در مواخاة بين صحابه ، ارث بردن بود ولى آيه شريفه : (( (و اولوا الارحام بعضهم اولى ببعض ) )) آن را نسخ فرمود.
مطلب ديگر اينكه : ما بياييم و آيات فراوان را پيدا كنيم و بگوييم : اين آيه آن آيه را نسخ كرده است و عدد آنها را به صدها برسانيم ، اين شيوه غيرقابل قبول است . برخى از علما كتابهايى به نام : (الناسخ و المنسوخ ) نوشته اند كه در الذريعه ، تعداد آنها را به 27 رسانده است . و حاج خليفه در كشف الظنون (459)، ده عدد از آنها را نقل مى كند.
ابوجعفر نحاس از علماى اهل سنت ، در كتاب (الناسخ و المنسوخ ) 138 آيه را نقل كرده است كه يكديگر را نسخ كرده اند. ولى آن روايات و ادعاى نسخ از امثال : قتاده ، عكرمه ، عطا و ابن عباس مى باشد كه اعتنايى به قول آنها نيست . و از ساحت قرآن بدور است . و حتى كار را بجايى رسانده اند كه چون ميان دو آيه و يا صدر و ذيل يك آيه به نظرشان مخالف هم آمده است ، گفته اند: يكى ناسخ آن ديگرى و يا ذيل آيه ناسخ صدر آيه مى باشد.
علامه خوئى در البيان ، فصل : النسخ فى القرآن ، بعد از اشاره به كتاب ابوجعفر نحاس ، 36 آيه از آياتى را كه نحاس آنها را ناسخ و منسوخ دانسته ، نقد كرده و فرمود است : ادعاى نسخ در اين آيات ، غير صحيح است . و افزوده است كه : باقى آيات ، ادعاى نسخ در آنها چنان باطل و بى اساس است كه احتياج به بيان نيست ؛ يعنى : در 102 آيه ديگر، اصلا بطلان نسخ در آنها چنان واضح و روشن است كه تعرض به آنها فقط اتلاف وقت است .
ناگفته نماند كه : مرحوم محمد بن ابراهيم نعمانى ، معاصر و شاگرد كلينى (ره ) رساله مخصوصى درباره آيات قرآن ، ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه و غيره دارد كه مرحوم مجلسى همه آن رساله را در بحار، جلد 90، از صفحه 2 تا 97 نقل كرده است . و آن روايت مفصلى است از اميرالمومنين - صلوات الله عليه - و در آن شانزده مورد براى نسخ ، نقل شده است كه هشت مورد از آنها از نسخ معمولى نيست و شش مورد از آنها احكام خارجى است كه آيات قرآن آنها را نسخ كرده است و فقط دو مورد از آنها آياتى است كه آيات ديگر آن را نسخ كرده است .
بحثى پيرامون آيه (فضلتكم على العالمين )
اين آيه كريمه در قرآن مجيد سه باردرباره بنى اسرائيل آمده است كه دو مورد ان در سوره بقره مى باشد. چنانچه مىفرمايد:(( (يا بنى اسرائيل اذكروا نعمتى التى انعمت عليكم و انى فضلتكم علىالعالمين ))) (369)
يعنى : (اى بنى اسرائيل ! ياد كنيد نعمتهايى را كه به شما عطا كردم و شمارا بر عالميان (به نعمت كتاب رسول ) برترى دادم ).
و مورد سوم در سوره اعراف مى باشد، كه چون بنى اسرائيل از دريا گذشته و در صحراى سينا به قومى بت پرست رسيدند، از حضرت موسى خواستند كه براى انها نيز خدايانى و بتهايى بسازد. حضرت موسى با كمال خشم از نادانى آنها فرمود:(( (اغير الله الغيكم الها و هو فضلكم على العالمين ))) (370)
اكنون بايد ديد مراد از اين تفضيل چيست ؟ آيا هر فرد بنى اسرائيل از همه برترند؟ و آيا مراد از (عالمين ) همه جهانيان از اولين و آخرين مى باشد؟
مراد از تفضيل ، آن طور كه از آيات بر مى آيد، وقوع معجزات و جريانهايى است كه در بنى اسرائيل به وجود آمده و در اقوام ديكر به وجود نيامده است ؛ مانند اژدها شدن عصا، آمدن من و سلوى شكافتن دريا براى گذشتن بنى اسرائيل ، وعده چهل روزه خدا با موسى ، شكافتن سنگ در صحراى سينا و جارى شدن دوازده چشمه ، زنده شدن گاو و شهادت دادن به قاتل يك مقتول (فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى الله الموتى ) (371) و معجزات نه گانه حضرت موسى - عليه السلام -
مراد از (عالمين ) ظاهرا همه جهانيان است چرا كه مدلول جمع محلى به الف و لام همين مى باشد. ولى اين تفضيل ، دليل مفضل و برتر بودن هر فرد از انها نيست ، غالب انها مردم بدكار، گناهكار و روسياه بودند، بلكه منظور از آيات ، آن است كه اين جريانها در اين قوم به وجود آمده است نه در اقوام ديگر. مثل اينكه بگوييم : آيت الله خمينى - رحمة الله - در ميان ايرانيان به وجود آمده . و اين در كل فضيلت است ولى لازمه اش آن نيست كه هر فرد ايرانى ، با فضيلت باشد.
آرى وقوع اين كارها ميان بنى اسرائيل ، براى آنان فضيلت است ؛ چون اينها در ميان ان ملت واقع شده است ولى اينها هرگز دليل افضل بودن فرد آنها نخواهد بود.
شبهه آكل و ماءكول
شبهه آكل و ماءكول در رابطه با معاد جسمانى است . و خلاصه اش چنين است كه اگر انسانى ، انسانى را بخورد و يا حيوانى انسانى را بخورد و جزء بدن ماءكول (خورده شده ) جزء بدن آكل (خورنده ) گردد، اگر گوييم : آن جزء، اصلا برنمى گردد در اين صورت معاد مخدوش و يا نفى مى گردد و اگر جزء هر دو باشد اين محال است و اگر جزء يكى باشد، اولا: ترجيح بلا مرجح و ثانيا: نفى معاد در جزء ديگرى است . و خلاصه آن چنين است :
(( (لو آكل انسانا حتى صار جزء بدن الماكول جزء بدن الاكل فهذا الجزء اما ان لايعاد فى كل واحد منهما و هو محال او يعاد فى احدهما وحده فلايكون معادا بعينه و معهذا يكون ترجيح بلا مرجح و ينتج انه لا يمكن اعادة جميع الابدان ) ))
از اين شبهه ، پاسخهاى مختلفى داده اند. قبل از اشاره به آن پاسخها لازم است بگوييم كه : قرآن كريم مى فرمايد: حقيقت انسان روح اوست و حفظ شخصيت او با روح مى باشد لذا خداوند متعال در جواب كفار كه مى گفتند:(( (ء اذا ضللنا فى الارض ء انا لفى خلق جديد)(372))) فرموده :(( (قل يتوفا كم ملك الموت ...))) يعنى انسان آن نيست كه پوسيده و در زمين گم مى شود، بلكه حقيقت انسان همان روح اوست كه ملك الموت هنگام مرگ ، آن را تحويل مى گيرد.
چنانچه قبلا نيز بيان گرديد در هيمن زندگى دنيا، در هر ده سال تمام بدن عوض مى شود و ذرات ديگرى جاى آنها را مى گيرد يك انسان شصت ساله حداقل ده بار بدنش عوض شده است اما چون روح او باقى است ، انسان همان انسان است و چون مساءله بدن در حساب نيست ، لذا روز قيامت اگر خداوند بدن را از هر جزء بروياند، وقتى روح وارد آن قالب شود، انسان همان انسان دنيايى خواهد بود در اينجا ابدا اين مساءله مطرح نيست كه اين قالب از چه روييده است . ظاهرا براى همين است كه اين شبهه نه در قرآن مجيد مطرح است و نه در روايات .
بلى از روايات معلوم مى شود كه در بدن انسان يك جزء اصلى وجود دارد كه آن هرگز از بين نمى رود و جزء بدن ديگران نخواهد شد و اگر احيانا به صورت غذا در بدن انسان ديگرى وارد شود جزء بدن او نشده و به وسيله مدفوعات از او دفع مى شود به اين روايت توجه بفرماييد:
(( (عن عمار بن موسى ، عن ابى عبدالله عليه السلام قال : سئل عن الميت يبلى جسده ؟ قال : نعم حتى لا يبقى له لحم و لا عظم الا طينته التى خلق منها فانها لا تبلى تبقى فى القبر مستديره حتى يخلق منها كما خلق اول مرة ) )) (373)
يعنى : (عمار بن موسى از امام - عليه السلام - از ميت سؤ ال كرد كه آيا بدنش مى پوسد؟ فرمود: آرى تا جايى كه براى او نه گوشتى مى ماند و نه استخوانى ، مگر گل او كه از آن آفريده شده بود آن نمى پوسيد بلكه به طور استداره و گردش در قبر مى ماند تا از آن خلق شود چنانكه اول بار آفريده شده بود).
مضمون اين حديث آن است كه در بدن انسان يك جزء اصلى وجود دارد كه آن از بين نمى رود و آن در قبر مى ماند ظاهرا ز(مستديره ) در بيان آن است كه : آن جزء در قبر و در وجود انسانها حيوانات و نباتات مى گردد و دفع مى شود. جزء هيچ يك از آنها نمى گردد تا بالاءخره خداوند او را از ان جزء مى آفريند؛ يعنى خداوند آن جزء را مى روياند و به شكل انسان در مى آورد، تا روح را كه قبضه قدرت اوست به همان قالب و بدن داخل فرمايد.
مرحوم خواجه نصير طوسى در (تجريد) مى فرمايد:(( (و لا يجب اعادة فواضل المكلف )؛)) يعنى معاد، فقط در اجزاء اصلى مكلف خواهد بود. اعاده همه اجزاء لازم نيست و آن تا آخر دنيا باقى است (و جزء هيچ چيزى نمى شود).
مرحوم صدر المتاءلهمين مى فرمايد: (( ( ان اندفاعه ظاهر بما مرمن ان تشخيص كل انسان انما يكون بنفسه لاببنه ...) )) (374)
منظر مرحوم خواجه نصير، به برگشت اجزاء اصليه است و از شبهه آكل و ماءكول آن طور پاسخ داده است ولى ملاصدرا همان جواب را داده كه در آيات شريفه آمده است كه توضيح داده شد. و خلاصه قول مرحوم صدرا ان است كه تشخيص انسان و بقاى او با (روح ) است نه بدن . احتمال دارد نظر مرحوم خواجه به روايت گذشته باشد كه مشروحا گفته شد.
بحثى پيرامون آيه (لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )
آيه شريفه فوق در دوازده مورد در قرآن كريم آمده است ، از جمله در سوره بقره آيات : 38، 62، 112، 262، 264، 277 اين تعبير، به طور حقيقى فقط در قيامت قابل پياده شدن است و در دنيا فقط و فقط نسبى خواهد بود.
ناراحتى بشر از دو چيز است ؛ يكى كمبود و فقدان فعلى و يكى نگرانى آينده . حزن و غصه ، نتيجه كمبود فعلى و خوف و ترس ، تنيجه نگرانى از آينده است ؛ مثلا انسان مريض و انسان فقير در غم و غصه است ؛ زيرا فاقد صحت و فاقد ثروت است . و انسانى كه نسبت به آينده اش نگرانى دارد، قهرا خائف و ترسناك مى باشد.
و چون در آخرت براى اهل بهشت ، نه نقصان و كمبود فعلى وجود دارد و نه نگرانى آينده ، پس در حق انها حقيقتا صادق است (( (لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ))) اما در دنيا هيچ فردى پيدا نمى شود كه حائز اين دو شرط باشد. پس اين تعبير در دنيا قابل پياده شدن نيست مگر به طور نسبى .
ظاهرا به قرينه آيات قبلى و بعدى در قرآن مجيد، همه اين تعبيرها راجع به زندگى اخرت و زندگى در بهشت مى باشد. و اگر احيانا در آيه اى راجع به دنيا آمده باشد، يقينا نسبى خواهد بود.
معناى واژه (لعل ) در قرآن
(لعل ) از جمله مشبهة به فعل است كه معناى (شايد) مى دهد. مى گويند (لعل زيدا يجى ء يعنى : شايد زيد بيايد). و از جمله معانى آن ، تعليل است كه راجع به نتيجه كار مى باشد؛ مى گوييم (ضربتك لعلك تتاءدب ؛ يعنى : تو را زدم تا ادب را بپذيرى ).
در اقرب الموارد مى گويند: (لعل ) به چند معنا مى آيد؛ اول توقع و اميد به مطلوب به معناى (شايد). دوم به معناى (تعليل ) كه آن را جماعتى ثابت دانسته اند از جمله اخفش و كسائى . سوم : (استفهام ) ابوالبقاء در كليات گفته است : در قرآن مجيد تمام (لعل ها) به معناى تعليل است ، مگر آيه (( (لعكم تخلدون ))) كه به معناى تشبيه است . عين عبارت او چنين است : (( (كل مافى القران من لعل فهى للتعليل الا لعلكم فهى للتشبيه ).))
ابن اثير در نهايه مى گويد: (( (لعل كلمة رجاء وطمع و شك و قد جائت فى القرآن بمعنى كى ؛)) يعنى آن كلمه اى است كه معناى اميد و طمع و شك مى دهد و در قرآن گاهى به معناى كى (تا) آمده است كه همان تعليل باشد).
ابن هشام در (مغنى ) مى گويد: معناى دوم (لعل ) تعليل است عده اى آن را حتمى دانسته اند. از جمله اخفش و كسائى
امين الاسلام طبرسى - رحمة الله - نيز در ذيل آيه 21 از سوره بقره حسنى (( (لعلكم تتقون ))) را تعليل معنا كرده است بنابراين كلمه لعل در جاهايى كه راجع ب خداوند است به معناى (تعليل ) مى باشد و معناى (شايد) نسبت به خداوند صحيح نيست و در جاهايى كه راجع به انسان است به معناى (ترجى ) و شايد مى باشد.
مثلا انجا كه خداوند مى فرمايد: (( (و اذ اتينا موسى الكتاب و الفرقان لعلكم تهتدون )(375))) معناى علت مى دهد؛ يعنى : تا شما هدايت شويد نه اينكه شايد شما هدايت شويد.
و آنجا كه گروهى از مردم از مردم (ايله ) به امر معروف كنندگان گفتند: (( (لم تعظون قوما الله مهلكهم ))) آنها در جواب گفتند: (( (معذرة الى ربكم و لعلهم يتقون )(376))) يعنى : (با امر به معروف ، نزد خداوند عذز مى آوريم و شايد آنها از اين كناه پرهيز كنند).
در قرآن مجيد اين لفظ به صورت : (( (لعل لعلك ، لعلكم ، لعلنا، لعله ، لعلهم و لعلى )) و مجموعا 129 بار آمده است . و هر جا كه درباره خداوند است به معناى تعليل و هر جا كه درباره بشر مى باشد به معناى رجاء و (شايد) است . چنانكه قبلا گفته شد.
بحثى پيرامون آيه (ليس بظلام للعيد)
قرآن مجيد در پنج مورد فرموده است : (( (و ان الله بظلام للعبيد))) - (( (و ما ربك بظلام للعبيد))) - (( (و مان انا بظلام للعبيد) )) در اين زمينه دو سوال مطرح است ، اول اينكه : آيا نفى ظلم در رابطه با نيكوكاران است يا در رابطه با بد كاران و كفار؟ دوم اينكه : خداظلام نيست آيا - نعوذ بالله - ظالم است يا اين صيغه مبالغه مفهوم ندارد؟
دقت در آيات شريفه نشان مى دهد كه نفى ظلم در رابطه با نيكوكاران است . و نيز صيغه مبالغه مفهوم ندارد. و در جاى خود واقع شده است . اكنون به بررسى ايات مى پردازيم :
1 - (( (من عمل صالحا فلنقسه و من اساء فعليها و ما ربك بظلام للعبيد) )) (377)
يعنى : (هر كس كار نيكى كند و بر نفع خود و هر كس بد كند، بر ضرر خويش است خدا (در روز جزا) هيچ بر بندگان خود ستم نخواهد كرد.)
خداوند نيكوكاران را اجر بدهد و بد كاران را عذاب كند، اين عين عدالت است و اگر چنين نمى كرد بلكه نيكوكاران و بدكار هر دو را به يك چشم مى ديد و بدكار را نيز نعمت مى داد در اين صورت به نيكوكاران ظلم كرده بود. ان هم نه يك ظلم ، بلكه ميلياردها ظلم و ديگر خداوند - نعوذ بالله - جز ظلام نبود.
به عبارت ديگر: كار به اينجا مى كشيد كه نيكوكاران در تمام عمر، نيكوكارى كنند و مطيع فرمان حق باشند و آنگاه در اجر و پاداش با بدكاران فرقى نداشته و همه اهل بهشت باشند!
بعضى از بزرگان فرموده اند: خداوند در ايصال ثواب به نيكوكار در ايصال عقاب به بدكار، ظلم نمى كند. و شى ء را در غير موضع خود نمى گذارد. و اگر اين كار ظلم مى شد نه ظالم . ولى از انصاف نبايد گذشت كه اين سخن به هيچ وجه قابل قبول نيست . چه كسى فكر مى كند كه ايصال ثواب به نيكوكار ظلم است تا خداوند بگوييد: ايصال ثواب ظلم نيست و گرنه خدا ظلام مى شد ولى ظلام نيست !
بايد معناى اين آيه و نظير آن را در آياتى مثل :(( (ام نجعل الذين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل التقين كالفجار)(378))) . جتسجو كرد كه اگر خداوند در رساندن ثواب ، بدكاران را مانند نيكوكاران ، اهل بهشت مى كرد، در اين صورت حتما به نيكوكاران ظلم كرده و آنها را حمال بى مزد نموده بود. و نيز آيه شريفه ذيل در اين زمينه مورد دقت است كه مى فرمايد: (ام حسب الذين اجترحوا السيات ان نجعلهم كالدين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون ) (379).
يعنى : (امكان ندارد ما اهل گناه را با اهل ايمان يكى قرار بدهيم كه حيات و مماتشان يكى باشد. و گرنه در اين كار، اهل ايمان و عمل ، مظلوم خواهند شد و خداوند چنين كارى را انجام نمى دهد).
2 - (القيا فى جهنم كل كفار عنيد... قال قرينه ربنا ما اطغينه و لكن فى ظلال بعيد قال لا تخنصنوا الدى و قد اليكم بالوعيد ما يبدل القول لدى و ما انا بظلام للعبيد) (380).
يعنى : (به شاهد و سائق گفته مى شود هر كافر لجوج را به جهنم اندازيد؛ شيطانى كه قرين او بود گويد: خدايا! من گمراهش نكردم بلكه خودش گمراه بود خداوند مى فرمايد نزد من اول حجت را بر شما تمام كرده ام . وعده عذاب من عوض نمى شود. و من به بندگانم ظلام نيستم ).
غير معقول بودن اين سخن بر كسى پوشيده نيست .
3 - (و نذيقه يوم القيامة عذاب الحريق ذلك بما قدمت يدك و ان الله ليس بظلام للعبيد) (381).
يعنى : (چشاندن عذاب سوزان ، دو علت دارد؛ يكى آنكه اين همان است كه خودت كرده اى ، ديگر اينكه : خداوند به بندگان ظلام نيست ).
و اگر تو را در مقابل كفر و گناهت عذاب نمى كرد، با نيكوكاران يكى مى شد و آن وقت نسبت به آنها ظلام مى شد و گرنه اين معقول نيست ك گفته شود: خدا تو را عذاب مى كند؛ زيرا نسبت به تو ظلام نيست .
4 - (و ذواقوا عذاب الحريق ذلك بما قدمت ايدكم و ان الله ليس بظلام للعبيد) (382).
5 - (و نقول ذوقوا عذاب الحريق ذلك بما قدمت ايدكم و ان الله ليس بظلام للعبيد) (383).
تقرير اين دو آيه نيز مانند آيات گذشته است و هيچ مانعى ندارد كه خداوند بفرمايد: عذاب بدكاران براى حفظ عدالت در نيكوكاران است وگرنه آيات (ام نجعل الدين امنوا... ام حسب الدين اجترحوا السيئات ...) قابل پياده شدن نيستند.
واژه اعراف در قرآن
عرف (بر وزن فقل ) به معناى شناخته شده (معروف و كار نيك ) و يال اسب ، كاكل خروس ، قله و ارتفاعات كوه است . جمع آن (اعراف ) (بر وزن اءعمال ) است در اقرب الموارد آمده است : (اعراف الرياح و السحاب : اوائلها و اعاليها).
در قرآن كريم دوبار واژه (اعراف ) آمده است . و سوره هفتم قرآن كريم و بالاى حائل است . ابتدا آيات را نقل و بررسى مى كنيم و سپس به مطالب ديگر مى پردازيم :
1 - و بينها حجاب و على الاعراف رجال يعرفون كلا بسيماهم و نادوا اصحاب الجنة ان سلام عليكم لم يدخلوها و هم يطمعون و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع الظالمين و نادى اصحاب الاعراف رجالا يعرفونهم بسيماهم قالوا ما اغنى عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون ) (384).
يعنى : (ميان اهل بهشت و اهل جهنم ، حجاب و حائلى است . و در قله ها و بلنديهاى آن حائل ، مردانى هستند كه تمام اهل بهشت عذاب و اهل رحمت را با علامتهايشان مى شناساند. آنها اهل بهشت را خطاب كرده و گويند: سلام بر شما.
اين سلام هنگامى است كه بهشت هنوز داخل بهشت نشده اند ولى طمع دارند كه داخل شوند. و چون چشمشان به اهل آتش افتد، گويند: خدايا! ما را با ظالمان قرار مده . سپس اهل اعراف ، مردانى را كه با علامتهايشان مى شناسند، ندا كرده و گويند: جمع كردن دنيا و استكبار، شما را بى نياز نكرد و كفايت ننمود).
از اين آيات معلوم مى شود كه در آخرت ميان اهل بهشت و اهل جهنم حجاب و حايلى خواهد بود. و در قله هاى آن حائل مردانى خواهند بود كه حق تكلم در روز قيامت را دارند. و مصداق (الا من اذن له الرحمن و قال صوابا) (385)هستند. به مؤ منان چيزى مى گويند و به كافران و گناهكاران چيز ديگرى .
و آنها اهل بهشت و اهل جهنم را با علاماتشان مى شناسند. و آنها به حكم (اد خلوا الجنة لا خوف نبى ) (386).
يعنى : (اعراف تپه هايى است ميان بهشت و آتش . هر پيغمبر و جانشين پيغمبر در آن قرار مى گيرد).
2 - امام باقر - صلوات الله عليه - مى فرمايد: (هم آل لايدخل الجنة الامن عرفهم و عرفوه و لا يدخل النار الا من انكرهم و انكروه ) (387).
يعنى : (آنها آل محمد هستند، داخل بهشت نمى شود مگر كسى كه آنها را بشناسد و آنها نيز او را بشناسند. داخل آتش نمى شود مگر كه آنها انكار كند و آنها او را انكار كنند).
3 - رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره (قسيم الجنة والنار) بودن على - عليه السلام - مى فرمايد: (( يا على كانى يوم القيامة و بيدك عصا عوسج تسوق قوما الى الجنة و آخرين الى النار )) (388)
يعنى : (يا على ! گويا مى بينم تو را كه در روز قيامت عصايى در دست دارى و قومى را به بهشت و قومى را به آتش سوق مى دهى ).
اين حديث با فرمان : (ادخلوا الجنة ) كه از طرف اهل اعراف ، صادر خواهد، شد سازگار است .
4 - بحارالانوار (389) بابى منعقد مى باشد تحت عنوان : (( انه (على ) عليه السلام المؤ ذن بين الجنة و النار و صاحب الاعراف )) يعنى : مؤ ذن كه در آيه : )) فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين )) (390) آمده و صاحب اعراف (اميرالمؤ منين ) - عليه السلام - است . و در آن 29 حديث آورده است .
5 - و نيز در بحار در ضمن روايتى از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده است كه :
(( ليكونن على الاعراف بين الجنة و النار محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الطيبون من آلهم ))
يعنى : (اعرافى كه ميان بهشت و آتش هست در آن محمد، على ، فاطمه ، حسن و حسين - عليهم السلام - و پاكان از آل آنها خواهند بود.
در بعضى از رويات آمده است : اهل اعراف ، كسانى هستند كه حسنات و سيئات آنها با هم برابر است . رويات اهل سنت ، نوعا در اين زمينه مى باشد. اين روايات چه از شيعه باشند و چه از اهل سنت ، ابدا با آيات فوق تطبيق نمى شوند. در توجيه آن روايات ، ناچاريم اهل اعرافى غير از آنچه در قرآن مجيد آمده است ، قائل شويم . درباره اهل اعراف حدود چهارده قول هست كه در قاموس قرآن (ماده عرف ) نقل كرده ام ، به آنجا رجوع شود. با نقل يك روايت اين حديث را به پايان مى بريم . در تفسير عياشى ذيل آيات گذشته از امير المؤ منين - صلوات الله عليه - نقل كرده كه فرمود:
(( انا يعسوب الذين و انا السابقين و انا خليفة رسول رب العالمين و انا قسيم (الجنة و) النار و انا صاحب الاعراف )) .
محكمات و متشابهات در قرآن
(محكمات ) در قرآن مجيد، آياتى هستند كه معناى آنها واضح و مراد خداوند متعال از آنها معلوم و روشن است . و آنها تقريبا هشتاد درصد قرآن را تشكيل مى دهند. و مقدار زيادى از آنها در بادى امر، غير معلوم مى باشند ولى به وسيله اخبار و آيات ديگر، معلوم مى شوند. همه اينها از اقسام محكمات هستند.
اما (متشابهات ) دو قسم هستند؛ قسم اول آنكه : همه قرآن متشابهات است . يعنى در ارشاد، هدايت ، كلمات و معانى شبيه هم مى باشند چنانكه مى فرمايد: (( الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه جلود الدين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله ... )) (391)
منظور از (متشابه ) - چنانكه گفته شد - شبيه هم بودن در تفهيم معانى و نشان دادن راه حق و باطل است . (مثانى ) جمع (مثنيه ) يعنى : منعطف شونده ، و مراد آن است كه مطالب قرآن يكى به ديگرى ميل مى كند. و يكى آن ديگرى را بيان و تاءييد مى كند بى آنكه نقيص يا مخالف هم باشند، چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: (( لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا )) (392)
قسم دوم آنكه : متشابهات در مقابل محكمات است . گويند: (متشابهات ) آياتى هستند كه مراد حقتعالى از آنها معلوم نيست ؛ مثل اينكه بگوييم : (آن شير است ) اينجا براى شنونده معلوم نمى شود كه آيا مراد (شير نوشيدنى ) است يا (حيوان درنده ).
ولى به عقيده اين جانب مراد از آيات متشابه ، آياتى هستند كه از حيث مصداق خارجى و پياده شدن و خارج ، براى ما نامعلوم مى باشند. وگرنه از لحاظ الفاظ و مفاهيم ، متشابهى در ميان نيست . اين سخن بعد از نقل آيه آن ، كاملا روشن خواهد شد. آن آيه شريفه اين است :
(( هو الذى انزل عليك منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات فاما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ماتشابه من ابتغاء الفتنة و ابتغاء تاءويله و ما يعلم تاءويله الا الله . والراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من عند ربنا و ما يذكر الا اولواالالباب )) (393)
يعنى : (خدا آن است كه بر تو اين را نازل كرده است . بعضى از آن آيات محكمات هستند و آنها اساس كتاب مى باشند و قسمتى ديگر متشابه مى باشند. اما آنهايى كه در قلوبشان انحراف هست ، از متشابه پيروى مى كنند براى طلب فتنه و براى دانستن تاءويل آن و حال آنكه تاءويل متشابه را جز خدا كسى نمى داند. اما آنهايى كه در دانش ثابت و استوارند، مى گويند: به متشابه ايمان آورديم همه قرآن اعم از محكم و متشابه از طرف خداست از اين سخن جز عاقلان پند نگيرند).
در اينجا چند مطلب را بررسى مى كنيم :
هد هد
شانه به سر نيز جزء لشكريان حضرت سليمان بوده است و براى او از مملكت (سباء) خبر آورده است كه بسيار عجب است . به آيات ذيل توجه فرماييد: (( و تفقد الطير فقاتل مالى لا ارى الهد هد ام كان من الغائين لا غذبنه من الغائبين لا غذنبه عذابا شديدا اولا ذنحنه اولياء تينى بسلطان مبين . فمكث غير بعيد فقال : احطت بمالم تحط به وجئتك من سباء بنباء يقين . انى وجدت امراة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم وجدتها و قومها يسجدون للشمس من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون الا يسجدوا الله الدى يخرج الخب ء فى السموات و الارض و يعلم ما تعلنون الله لا الا هو رب العرش العظيم قال سننظر اصدقت ام كنت من الكاذبين . اذهب بكتابى هذا فالقه اليهم ثم تول عنهم فانظر ماذا يرجعون .)) (318)
يعنى : (سليمان از احوال پرندگان در لشكرش جو يا شد و فرمود: هدهد كجاست ؟ چرا او را نمى بينم (چون مى خواست به واسطه او نامه اى به قوم سباء بفرستد) حتما او را در اثر اين غيبت ، عذاب مى كنم و يا سرش را مى برم مگر انكه عذر مقبولى بياورد. سليمان كمى مكث كرد كه هد هد آمد و گفت : براى تو از قوم سباء خبر صحيحى آورده ام ( لابد هد هد رفته بود وضع آنها را بررسى كند) ديدم زنى بر آنها پادشاهى مى كند كه همه وسسائل را در اختيار دارد. علاوه بر آنها، تخت بزرگى نيز دارد. آن زن و قومش را ديدم كه براى آفتاب ، پرستش مى كنند نه براى خداوند. شيطان اعمال بد آنها را در نظرشان خوب جلوه داده و از راه حق باز داشته است . انها هدايت نمى شوند. (شيطان اعمال بدشان را خوب جلوه داده ) كه عبادت نمى كنند خدايى را كه خلق و خارج مى كند نهان شده در آسمانها و زمين را و مى داند آنچه كه مخفى مى داريد و آشكار مى سازيد؛ همان خدايى كه جز او معبودى نيست . و او صاحب حكومت عظيم است . سليمان گفت : بزودى خواهيم ديد كه راست گفته اى يا از دروغگويان هستى . اين نامه را ببر و نزد آنها بينداز و ببين چه جوابى مى دهند).
اين آيات را لازم است دهها بار بخوانيم و درباره آنها بينديشيم . اينها تحليل يك پرنده است كه در نظر ما جز كاكل شانه مابندى هيچ چيز ندراد. و در فصل تابستان با صدايى كه شبيه صداى هيچ يك از پرندگان نيست مى خواند. سليمان - عليه السلام - به حكم :(( يا ايها الناس علمنا منطق الطير)) (319) زبان او را مى فهميد و اندازه قدرت و فهم او را مى دانست .
اين تحليل و اين گفته ها، درس و بخث لازم دارد. دوره ديدن لازم است . شكافتن طبيعت با اين نحو و پى بردن با اسرار آن و استدلال به ، توحيد در اين شكل ، در پى مقدمات زياد امكان پذير ايت . عجيب است كه اين پرنده ،همه آنها را داشته است . بار ديگر لازم است در كلمه : (( و ما من دابة فى الارض و لاطائر يطير بجنا حيه الا امم امثالكم ...)) (320)
دقت كنيم و در حيرت فرو رويم . اينك نكاتى را از اين آيات شريفه ، يادرآور مى شويم :
1- هد هد سخن گفتن مى دانست و حضرت سليمان زبان او را مى فهميد و با هم تبادل كلام مى كردند.
2- هد هد دانسته بود كه در مملكت (سباء) زنى پادشاهى مى كند كه او و ملتش ، همه آفتاب مى پرستند. و اين عمل در ا ثر اضلال شيطان بوده است .
3- هد هد دانسته بود كه آن زن ، همه امكانات زندگى و از جمله يك تخت پادشاهى دارد.
4- او گفت : خداوند، خالق سموات و ارض و داناى نهان و آشكار است . موجودات به وجود آمده ، تمامشان نهان و ناپيدا بودند و خداوند آنها را خلق كرده و آشكارا ساخته است . و موجوداتى كه بعدا خلق خواهد شد همه در نهانند كه بعدا هنگام خلقت ، آشكارا خواهند شد.و اين كار، كار خداست كه به طور مداوم اين عمل را انجام مى دهد: (يخرج الخباء) در بيان اين مطلب است . و (خباء) مصدر به معناى مفعول مى باشد؛ يعنى (مخبوء) و پنهان (( (يخرج الخباء فى السوات و الارض ) ترسيم از آفرينش خداست . و آن سخن درك يك پرنده است كه مى گويد: به اين دليل بايد آنها به خداوند عبادت مى كردند نه براى آفتاب كه خودش مخلوق و افريده است .
5- هد هد مى توانست نامه بر، باشد و جواب نامه را بياورد. چنانكه حضرت سليمان فرمود: (( ثم تول عنهم فانظر ماذا يرجعون )) يعنى : ببين چه جوابى خواهند داد.
بايد بدانيم كه : همه اين حيوانات و پرندگان و مطلق جنبندگان ، امتها و گروههاى تشكيل يافته و داراى نظام و حساب و كتاب و قوانين مى باشند كه در عرض ما انسانها در زمين زندگى مى كنند. آرى : (( ما فرطنا فى الكتاب من شى ء )) نهايت اينكه ما از اسرار آنها اطلاع كافى نداريم .
زنبور عسل
(( و اوحى ربك الى النحل ان اتخذى من الجبال بيوتا و من الشجر و مما يعرشون ثم كلى من كل الثمرات فاسلكى سبل ربك ذللا يخرج من بطونها شراب مختلف الوانه فيه شفاء للناس ان فى ذللك لاية لقوم يتفكرون .)) (321)
يعنى : (خداوند به زنبور عسل وحى كرد: در كوهها و درختان و در آنچه مردم مى سازند، خانه بساز. سپس از همه ميوه ها بخور و به راههاى آيان پروردگارت ( در ساختن عسل ) داخل شو. از شكمهاى آنها شرابى رنگارنگ خارج مى شود. در آن براى مردم شفا هست . در اين مطلب براى متفكران حجتى است ).
زنبور عسل ، حشره اى عجيب و نظمهاى شگفت انگيز و قوانين و تمدن حيرت آورى دارد كه درباره آن ، كتابها تحرير شده است . و تا حدى اسرار آن را كشف كرده اند. زنبور عسل ، به تنهايى يك جهان است كه بايد در كشف اسرار آن ، بيشتر تلاش كرد.
مراد از(( فاسلكى سبل ربك ذللا )) ظاهرا ساختن حفره هاى شش ضلعى و ساختن موم و عسل و به وجود آوردن نظام زندگى است كه به آسانى آنها را انجام مى دهد.
(( يخرج من بطونها شراب )) آنچه زنبور عسل در حفره هاى كندو و از دهان مى ريزد، به صورت شربت و شراب است . آن وقت به صورت دست جمعى انقدر بر آن بال مى زنند تا آبش تبخير شده و قوام پيدا كرده و مبدل به عسل مى شود.
در كتاب جهان حشرات نوشته است : اگر يك زنبور عسل بخواهد به تنهايى چهارصد گرم عسل بسازد، بايد هشتاد هزار بار به صحرا برود و به كندو باز گرددد (سبحان الله ).
(( فيه شفاء للناس )) حاكى است كه خوردن عسل : بسيارى از دردها را دوا مى كند. و در خصال صدوق از على - عليه السلام - نقل شده است كه همان : (( لعق العسل شفاء من كل داء )) ؛ يعنى ليسيدن عسل ، شفاى هر درد است ) گويند: حدود 98 درصد آن جذب بدن مى شود. مدفوع آن فقط دو درصد خواهد بود.
غريزه يا اختيار
سخن اينجاست كه ايا عمل زنبور عسل ، غريزى است و شعورى در كارش وجود ندارد؛ مانند سوزاندن آتش و غرق كردن آب و يا روى اختيار و شناخت است ؟ دقت در حالات و اعمال زنبور عسل ، حفاطت ، از كندو، كشتن بى ثمرها، راندن آنانكه در روى گلهاى بد بو نشسته اند، حفاظت از ملكه ، جفت گيرى و... حكايت از اختيار و شعور آن حشره دارد. در بعضى از كتب غريبها - كه درباره زنبور عسل نوشته شده بود - خواندم كه : در گذشته مقدارى از زنبور عسل اروپا را به استراليا بردند، زنبورها عسلها در سال اول و دوم عسل دادند و از سال سوم ديگر عسل ندادند.
از اين عمل معلوم شد كه اين حشره مى داند كه اروپا زمستان دارد لذا در فصل غير زمستان براى زمستان خوراك تهيه مى كند، ولى در عرض دو سال براى آن معلوم سد كه در استراليا پيوسته گل و گياه هست ، ديگر احتياجى به ذخيره خوراك نيست . اگر اين نقل درست باشد، كاملا ثابت مى شود كه اين حشره از روى شعور، فهم و اختيار كار مى كند.
(( الم تر ان الله يسبح له فى السموات و الطير صافات كل قد علم صلوته و تسبيحه و الله عليم يفعلون )) (322)
يعنى : (آيا ندانسته اى كه آنچه در آسمانها و زمين است ، خدا را تسبيح مى گويند و پرندگان نيز در حال پرواز خدا را تسبيح مى گويند؟ همه آنها صلوة و تسبيح خود را مى دانند. و خدا به آنچه مى كنند داناست ).
ضمير (صلوته و تسبيحه ) به لفظ (كل ) راجع است ، نه به الله ؛ زيرا(( و الله عليم بما يفعلون )) از آن مستغنى است ؛ يعنى از آن پرندگان و هر يك از (مافى السموات ) هم صلوة خود را مى داند و هم تسبيح خود را.و در نتيجه از روى شعور، خدا را تسبيح مى گويد و دعا مى كند. نه به طور غريزى و يا به طور دلالت طبيعى . ظاهرا منظور از (ما) در (مما فى السموات ...) غير اوولو العقل مى باشد كه شامل همه موجودات - جز انسان و فرشتگان - مى شود. و نشان مى دهد كه تسبيح همه آنها از روى شعور است . چنانكه در آيه : (( و ان من شى ء الا يسبح بحمده )) خواهد آمد.
در سوره مباركه فيل - كه لشكر ابرهه توسط پرندگان ، سنگباران شده و متلاشى گرديد - مى خوانيم : (( و ارسل عليهم طيرا ابابيل ترميهم بحجارة من سجيل فجعلهم كعصف ماكول . )) (323)
آيا آن پرندگان به طور غريزى آن كار را مى كردند و يا در كار خود شعور داشتند، حمل اين عمل بر غريزه از برداشتن كوهها، سختر است . قهرا آنها شعور و هوش داشته اند. و در جايى مشغول زندگى خود بوده اند كه خداوند دستور داده و آنها نيز به طور درك و فهم ، لشكريان ابرهه را سنگباران كرده اند.
درباره حضرت داوود - عليه السلام - و هم آواز شدن كوهها و پرندگان با او، سه مورد در قرآن مجيد آمده است كه به هر كدام آنها اشاره مى كنيم :
1-(( و اذكر عبدنا داود ذا الايد. انا سخرنا معه يسبحن بالعشى و الاشراق و الطير محشورة كل له اواب .)) (324)
يعنى : (ياد آور بنده ما داوود را كه نيرومند و بسيار متوجه به خدا بود. ما كوهها را مسخر كرديم كه صبح و عصر با او خدا را تسبيح مى كردند. پرندگان را دسته جمعى ، مسخر كرديم كه همه باو همصدا بوده و جواب مى داند).
2-(( و لقد اتينا داود منا فضلا يا جبال او بى معه و الطير و النا له الحديد. (325)))
يعنى : (به داود از جانب خود فضيلت داديم . و گفتيم : اى كوهها! با او همصدا شويد. و پرندگان را مسخر كرديم كه با او همصدا شوند. و آهن را براى او نرم كرديم ).
الميزان از مرحوم صدوق در كمال الدين از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است كه : (( و كان اذا قرء الزبور لا يبقى و لا حجر و لا الا اجابه . ))
يعنى : (وقتى كه داوود زبور را مى خواند كوهى و سنگى و پرنده اى نمى ماند مگر آنكه با او همصدا مى شدند).
3- (( ...و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين . )) (326)
يعنى : (كوهها و پرندگان را رام كرديم مه با داود، خدا را تسبيح مى كردند و ما فاعل اين كار بوديم ).
ناگفته نماند كه : تسبيح كوهها از موضوع عنوان ما خارج است . و بايد مستقلا بحث شود. ولى آيات در همصدا شدن پرندگان با داوود -عليه السلام - صريح مى باشند. بنابر آنچه گذشت و تسبيح آنها همه از روى شعور و مصداق (كل قد علم صلوته و تسبيحه )مى باشد.
(( تسبح له السموات السبع و الارض و من فيهن و ان من شى ء الايسبح بحمده و لكن لا تفقهون تسبيحهم انه كان حليما غفورا. (327)
يعنى : (هفت آسمان و زمين و آنچه در آنهاست ، خدا را تسبيح مى گويند، و هيچ چيزى نيست مگر آنكه خدا را تسبيح مى كند. وليكن شما نسبيح آنها را نمى فهميد. خداوند حليم و آمرزنده است .)
ناگفته نماند كه : تسبيح آنها مساءله علت و معلول نيست ؛ مانند دلالت يك صنعت يه مهارت صنعتگر؛ زيرا ما آن را مى فهميم . و اينك فرموده (( و لكن لا تفقهون تسبيحم )) نشان مى دهد كه آن تسبيح براى ما شناخته نيست . و لفظ: (و ان من شى ء) نكرده در سياق نفى و مفيد عموم است . و مضمونش آن است كه همه اشياء نسبت به خداوند شعور دارند. و خدا را مى شناسند و او را دانسته ، تسبيح مى گويند. آيه شريفه در حد خود بسيار عجيب و قابل دقت است .
شناختن مردم همديگر را در قيامت
انسان در روز قيامت وقتى كه سر از خاك برداشت ، با قيافه اى نا آشنا روبرو خواهد شد كه اصلا همديگر را نمى شناسند. و همه در يك حالت مستى و بيهوشى ، در فكر خويش خواهند بود: (( وترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب الله شديد. )) (328)
ولى آيات داريم كه بيانگر اين معناست كه اشخاص در قيامت ، آنهايى را كه در دنيا مى شناختند در آخرت هم آنها را پيدا كرده و خواهند شناخت ، اعم از دوست يا دشمن ، از قبيل پدر، مادر، دوستان ، دشمنان و آشنايان در دنيا. در آيات ذيل مى خوانيم :
1- (( فاقبل بعضهم على يتسائلون قال منهم انى كان لى قرين يقول ء انك لمن المصدقين ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا لمدينون . قال هل انتم مطلعون فا طلع فراه فى سواء الجحيم قال تا لله ان كدت لتردين و لولا نعمة ربى لكنت من المحضرين )) (329)
يعنى : (اهل بهشت رو در رو دربهشت نشسته و با هم صحبت مى كنند. در آن ميان يكى از آنها مى كويد: من در دنيا رفيقى داشتم ، او به من مى گفت : آيا قيامت را باور دارى ؟ آيا بعد از مردن زنده شده و مجازات خواهيم شد؟ بعد مى گويد: آيا از جاى رفيق من آگاه هستيد؟ بعد سربلند كرده و مى بيند كه رفيق دنيايش در وسط جهنم مى باشد. به او خطاب كرده و مى گويد: فلانى به خدا قسم ! نزديك بود كه مرا نيز ساقط كنى و اگر نعمت و توفيق خدايم نبود، اكنون من نيز مانند تو در جهنم حاضر بودم ).
2- (( و الذين و اتبعنهم ذريتهم بايمان الحقتا بهم ذريتهم و ما التنا هم من عملهم من شى ء كل امرء بما كسب رهين و امددنا هم بفا كهة و لحم مما يشتهون . يتنازعون فيها كاسا لا لغو فيها و لا تاء ثيم و يطوف عليهم لهم كانهم لوء لوء مكنون و اقبل بعضهم على بعض يتسائلون . قالوا انا كنا قبل فى اهلينا مشفقين فمن الله و وقانا عذاب السموم انا كنا من قبل ندعوه انه هو البر الرحيم )) (330)
يعنى : (آنانكه در درجه كامل هستند، و ذريه آنها با ايمان از آنها تبعيت كرده اند، ذريه آنها را در بهشت به آنها ملحق مى كنيم . و از پاداششان چيزى كم نمى كنيم . هر كس در گروه عمل خود مى باشد. آنها را با ميوه هاى مخصوص مدد مى كنيم و نيز به آنچه از گوشت مايل باشند. آنها در سر كاسه شراب با هم نزاع (نزاع از روحى شوخى و از كثرت سرور شادى ) مى كنند در آنجا نه لغوى هست و نه نسبت گناه دادن . بعضى از آنها به برخى رو كرده مى گويند: ما در دنيا در اهل بيت خود از خدا خائف بوديم و خدا بر ما منت گذاشت و از عذاب نافذ، حفظمان كرد. ما او را از قبل مى خوانيم كه او احسان كننده و مهربان است ).
اين آيه شريفه صريح مى باشند در اينكه روز قيامت پدران و اولاد يگديگر را خواهند شناخت و كنار هم خواهند بود. و خداوند اولاد را با آنكه در رتبه پدران نيستند، به آنها ملحق خواهد فرمود كه عيششان كاملتر گردد.
در سوره مباركه يونس نيز مساءله شناختن همديگر مطرح است چنانچه مى فرمايد: (( و يوم يحشر هم كان لم يلبثوا الا ساعة من النهار يتعارفون بينهم قد خسر الدين كذبوا بلقاء الله )) (331)
يعنى : (روز قيامت آنها را محشور مى كند و گويى در دنيا درنگ نكرده اند مگر ساعتى از روز را، در آن روز، يكديگر را كاملا مى شناسد. و به خسران افتادند آنان كه لقاء الله را تكذيب كردند).
ظاهرا اين شناسايى به علت كثرت ذلت و بدبختى و حسرت است تا كافران و منافقين بدانند و بينيد كه همسايه او و همشهرى او در اثر ايمان به بهشت مى رود و او به جهنم . چنانكه اين مطلب در سوره حديد نيز آمده است :
(( ينادونهم الم نكن معكم ؟ قالوا بلى ولكنكم فتنتم انفسكم (332) ))
يعنى : (منافقين ، مؤ منان را از دور صدا كرده و مى گويد: مگر در دنيا با شما نبوديم ؟ گويند: آرى ، ولى شما خود را به فتنه انداخته و اهل عذاب شديد).
معناى واژه شيطان
ماده (شطن ) به معناى دور شدن است . در لغت آمده است : (شطن عنه : اى بعد). بنابراين (شيطان ) به معناى دور شده از خير است . در مجمع البيان مى فرمايد: (الشيطان : العبيد من الخير) ظاهرا لفظ (شيطان ) و صف است نه اسم خاص ابليس و به علت دورى از رحمت خدا، بر او كلمه شيطان اطلاق شده است .
اين واژه بر انسانها نيز به - به علت بد كار و دور از رحمت بودنشان - اطلاق شده است . در قرآن كريم درباره ئ منافقين آمده است : (( و اذا لقو الذين امنوا قالوا امنا و اذا خلوا الى شياطينهم قالوا انا معكم انما معكم انما نحن مستهزون )) (333)
يعنى : (و چون (منافقين ) اهل ايمان را ملاقات كنند، گويند: ايمان آورده ايم . و چون با شياطين و رفقاى خود خلوت كنند، گويند: ما با شما هستيم ما مسلمانان را مسخره كرديم !)
و نيز در آيه شريفه ذيل ، ظاهرا مراد انسانهاى بد كار مى باشند: (( و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان و ما كفر سليمان ولكن الشياطين كفروا يعلمون الناس ))
يعنى : (يهود پيروى كردند از آنچه آدمهاى شيطان بر حكومت سليمان مى خواندند (و مى كفتند: سليمان در اثر سحر و جادو به اين حكومت گسترده رسيده است ) و حال آنكه سليمان ، جادوگر نبود و كافر نشده بود بلكه آدمهاى شيطان كافر شده بودند كه به مردم سحرو جادو را تعليم مى دادند).
و در آيه شريفه ذيل ، انس و جن ، هر دو را شامل است چنانكه مى فرمايد:
(( و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا شياطين الانس و الجن يوحى بعضهم الى بعض زخرف القول غرورا )) (334)
و به احتمال قوى مراد از شياطين آيه 121 از سوره انعام كه مى فرمايد: (( و ان الشياطين الى اوليائهم ليجادلوكم )) نيز، منظور انسانهاى بد كار هستند. ولى ظاهراواژه (شيطان ) به صيغه مفرد در قرآن كريم بر غير ابليس اطلاق نشده است .
در قرآن مجيد، از هفتاد مورد كه به صورت مفرد آمده است ، ظهور هيچ يك در غير شيطان معروف نيست . مشروح مطلب درباره شيطان و شياطين . در قاموس قرآن واژه (شطن ) ملاحظه فرماييد.
صراط مستقيم يعنى ، اهل بيت (ع )
بررسى سه آيه در قرآن مجيد، و نسبت مضمون آنها به همديگر، نشان مى دهد كه صراط مستقيم خداوند همان اهل بيت عصمت و طهارت - عليهم السلام - هستند.
آن سه آيه شريفه عبارتند از:
1- (( (قل لا اسئلكم عليه اجرا المودة فى القربى ).)) (335)
يعنى : (بگو براى رسالت خويش مزدى از شما نمى خواهم ، مگر دوست داشتن قرابتم (اهل بيت ) را).
2- (( (قل ما اسئلكم عليه اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا). (336)
يعنى : (بگو من بر رسالتم اجرى از شما نمى خواهم ، مگر كسى كه بخواهد به سوى پروردگارش راهى اخذ كند).
نكره در سياق نفى ، مفيد عموم است . مضمون آيه اول اين مى شود كه : من از براى رسالت چيزى نمى خواهم مگر فقط مودت قرابتم را. و مضمون آيه دوم چنين مى شود كه : از شما بر رسالتم چيزى نمى خواهم مگر فقط تنختذ سبيل الى الله را. اين در صورتى است كه (مودت قربى ) و (اتخاذ سبيل ) يك چيز باشند. بنابراين ، نتيجه اين دو آيه شريفه اين مى شود كه مودت ذى القربى (و اهل بيت ) همان راه خدا و صراط مستقيم است . و چون مودت اهل بيت و اتخاذ سبيل هر دو عايد انسان است لذا در آيه سوم چنين مى فرمايد:
3- (( (قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله ))) . (337)
يعنى : (آنچه اجر از شما خواستم ، براى شما و عايد بر شما مى باشند. نيست اجر من مگر بر عهده خداوند).
و اين مطلب را در دعاى معروف ندبه به چنين مى خوانيم : (( (ثم جعلت اجرمحمد صلواتك عليه و آله مودتهم فى كتابك فقلت : قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و قلت ما سئلتكم من اجر فهو لكم و قلت ما اسئلكم عليه من اجر الا من شاء ان يتخذ الى ربه سبيلا فكانوا هم السبيل اليك و المسللك الى رضوانك ). ))
بعد از در نظر گرفتن مضمون سه آيه فوق مى فرمايد: (( (فكانوا هم السبيل الى رضوانك ))) آنها خودشان راه تو و راه رسيدن به رضايت تو هستند.
در زيارت جامعه كبيره - كه موسى بت عبدالله نخمعى آن را از امام هادى - طلوات الله عليه نقل كرده - مى فرمايد: (( (انتم الصراط الا قوم و السبيل الاعظم ؛)) يعنى : شماييد صراط ثابت تر و راه بزرگتر).
و چون اسلام و احكام اسلام به آنها قائم است لذا خود آنها، صراط مستقيم و راه راست هستند، نه كارشان و عملشان .
عبادت و راز و نياز در شب
قرآن مجيد، به عبادت و تهجد در شب ، بسيار اهميت مى دهد. اين ظاهرا بدان جهت است كه تمركز قوا در شب ، بهتر و بيشتر است . و انسان بهتر مى تواند خودش را دريابد و در تفكر و انديشه فرو برود، بويژه موقعى كه مقدارى بخوابد و بعد - مثلا بعد از نصف شب - بيدار شود. چنانكه در اين رابطه مى خوانيم : (( (ان ناشة الليل هى اشد و طا و اقوم قيلا).))
يعنى : (حقا كه عبادت شب ، محكمترين قدمى است (در صفاى نفس و توجه به پروردگار) و استوارتر است از جهت گفتار (كه بدن آرام است و زمان آرام ، آنچه زبان مى گويد قلب به آن توجه دارد).
به هر حال در اين باره آياتى كه خطاب به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و يا براى عموم است ، بررسى مى كنيم :
1- (( يا ايها المزمل قم الليل الا قليلا نصفه اوا نفص منه قليلا اوزد عليه و رتل القرآن ترتيلا، انا سنلقى عليك قولا ثقيلا. ان ناشة الليل هى اشد و طا و اقوم قبلا. ان لك فى النهار سبحا طويلا و اذكر اسم ربك و تبتل اليه نبتيلا).)) (338)
يعنى : (اى لباس به خود پيچيده ! شب را بيدار باش (عبادت كن ) مگر كمى از آن را. نصف شب را بيدار باش و يا كمى از نصف ، كمتر كن و يا بر نصف بيفزاى و قرآن را به تاءنى بخوان . ما خطاب و تكليف سنگينى بر تو خواهيم كرد.
عبادت شب ، قدم محكمتر برداشتن است و استوارترين سخن . تو را در روز، تلاش بسيارى است . نام پروردگارت را ياد كن و به او اخلاص بورز، اخلاص كامل (بريدن از هواى نفس و مخصوص كردن خود براى خدا).
1- در اين ، آيات تكليف شاقى (على الظاهر) بر آن حضرت شده و با لااقل عمل به آن ، ايمان قوى و تسليم محض لازم دارد.
2- آن تكليف : عبادت و بيدار ماندن نصف شب يا ثلت شب و يا دو ثلث آن است . اين عمل ، يك يا دو بار و يا چند بار در سال ، آسان است ولى لدامه آن كار مشكلى است .
3- عبادت و بيدار ماندن بايد در شب باشد و شب بودن در آن قيد شده است . زيرا عبادت شب ، نماز و ذكر و دعا و قرآن خواندن در آن - كه انسان خودش را در كمال آرامش و سكوت ، پيدا كرده است - بزرگترين قدم در راه خداوند است .
4- عبادت شب ، انسان را در عمل به تكليف يارى و كمك مى كنند. و بهتر مى تواند، قول ثقيل و تكليف سنگين را تحمل نمايد، لذا براى تحكل قول ثقيل ، بيدارى شب ، مقدمه شده است . وانگهى روز، تواءم با تلاش زندگى است و آن تلاش ولو براى خدا هم باشد، باز انسان كمتر خودش را پيدا مى كند.
5- آرى در راه رسيدن به سعادت ، بايد خدا را ياد كرد و قرآن خواند و با خدا خلوت نمود و اخلاص ورزيد: (( (و اذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا).))
6- از آخر سوره ، معلوم مى شود كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و عده اى از مؤ منان ، به اين تكليف بزرگ عمل مى كرده اند ولى چون ادامه آن اشكالاتى داشت ، خداوند تخفيف فرمود: چنانكه مى فرمايد:
رؤ ياى حضرت يوسف (ع )
يكى ديگر از رؤ ياهايى كه در قرآن مجيد آماده است ، رؤ ياى حضرت يوسف - عليه السلام - است كه در خواب ديد: يازده ستاره تواءم با خورشيد و ماه ، به او سجده مى كنند. وقتى آن رؤ يا را براى پدرش حضرت يعقوب - عليه السلام - نقل كرد پدرش فرمود: اين خواب را براى برادرانت نقل نكن ، والا بر تو حسد مى ورزند. تعبير اين خواب آن است كه تو، به پيامبرى خواهى رسيد و خداوند متعال نعمت خود را بر تو تمام خواهد نمود.
(( اذا قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين . )) (258)
يعنى : (اكنون متذكر شو (خواب ) يوسف را كه گفت : اى پدر! در عالم رويا ديدم كه يازده ستاره و خورشيد و ماه مرا سجده مى كردند.)
سپس خداوند متعال در قرآن مجيد تعبير خواب حضرت يعقوب - عليه السلام - را اين گونه نقل مى كند: (( قال يا بنى لا تقصص روياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا... و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تاءويل الا حاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب ...)) (259)
يعنى : (يعقوب گفت : اى فرزند عزيز! زنهار خواب خود را براى برادران حكايت مكن كه (به اغواى شيطان ) بر تو مكر و حسد خواهند برد... و اين تعبير خواب تو مى باشد كه خداوند تو را بر گزيند و علم تاءويل خوابها بياموزد و نعمت و لطفش را در حق تو و آل يعقوب تمام گرداند...).
حضرت يوسف - عليه السلام - توسط برادران خود به چاه افكنده شد و سپس در بازار مصر به صورت برده فروخته شد و در اثر بى نظيرى كه درباره همسر عزيز مصر از خود نشان داد، حدود هفت سال در زندان ماند. سپس در اثر تعبير خواب پادشاه مصر، از زندان آزاد و وزير كشاورزى مصر گرديد. و پدر و مادر و خانواده اش را به مصر دعوت كرد و آنها هنگام ديدن حضرت يوسف به حال احترام ، سر فرود آوردند. بدين طريق ، پدر و مادر و يازده برادر در اين احترام شريك شدند. و حضرت يوسف به پدرش يعقوب گفت : تعبير خوابى كه چند سال قبل ديدم ، همين است :
(( و رفع ابويه على العرش و خروا له سجدا و قال يا ابت هذا تاءويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا... (260)
يعنى : (آنگاه پدر و مادر رابر تخت بنشاند و آنها به شكرانه (ديدار او) خدا را سجده كردند. و يوسف در آن حال ، پدر را گفت كه اين بود تعبير خوابى كه از اين پيش ديدم كه خداى من آن خواب را واقع و محقق گردانيد...) (261)
رؤ ياى پادشاه مصر
رؤ ياى ديگرى كه در كلام الله مجيد نقل گرديده ، رؤ ياى پادشاه مصر است كه سبب نجات حضرت يوسف - عليه السلام - گرديد. و خلاصه آن چنين است : پادشاه مصر چند شب در خواب ديد كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر مى خوردند. و نيز هفت سنبل سبز و هفت سنبل خشك در كنار او ديده مى شوند. از درباريان خود تعبير اين خواب را پرسيد؟ گفتند: خوابهاى آشفته و پريشان است . و ما تعبير چنين خوابها را نمى دانيم . آيات شريفه پيرامون اين مطلب چنين است :
(( و قال الملك انى سبع سمان ياءكلهن سبع عجاف و سبع سنبلات خضر و اخر يابسات يا الملاء افتونى فى روياى ان كنتم للرؤ يا تعبيرون قالوا اضعاث احلام و ما نحن بتاءويل الاحلام بعالمين )) (262).
يعنى : (و پادشاه مصر گفت : من (خوابى ) ديدم كه هفت گاو فربه را هفت گاو لاغر خوردند و هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشك را. اى بزرگان ملك ! مرا به تعبير آن اگر علم مى دانيد، آگاه گردانيد. آنها گفتند: اين خواب پريشان است . و ما تعبير خواب پريشان نمى دانيم ).
در آن موقع كه درباريان از تعبير خواب پادشاه اظهار عجز كردند، ساقى پادشاه - كه مدتى در زندان مصر، رفيق زندانى حضرت يوسف - عليه السلام - بود و حضرت يوسف ، خواب او را تعبير كرده و درست در آمده بود - گفت : در زندان يك جوان كنعانى وجود دارد كه تعبير خواب را به نيكى مى داند فورا به سراغ يوسف - عليه السلام - در زندان رفت و خواب پادشاه را به او گفت : و چون هفت سنبل سبز، علامت هفت سال فراوانى و هفت سنبل خشك ، علامت هفت سال ، قحطى بود، و هفت گاو فربه ، علامت ذخيره ها و انبارهاى گندم و هفت گاو لاغر در جاى مردم گرسنه و قحط زده بود حضرت يوسف - عليه السلام - در تعبير آن فرمود:
(هفت سال ، به شيوه سابق ، گندم بكاريد و مازاد آنها را نكوبيد بلكه در سنبل نگاه داريد. پس از آن هفت سال قحط سالى خواهد آمد و در ان هفت سال فراوانى را مى خوريد. و از گرسنگى نجات مى يابيد. پس از هفت سال قحطى ، باز اوضاع به حالت اول بر مى گردد).
(( قال تزرعون سبع سنين دابا فما حصد تم فذوره سنبله الا قليلا مما تا ثم ياتى من بعد ذلك سبع شداد يا كلن ما قدمتم لهن الا قليلا مما تحصون ثم ياتى من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون (263)
يعنى : (يوسف (در تعبير خواب ) گفت : بايد هفت سال متوالى زراعت كنيد و هر خرمن را كه درو مى كنيد جز كمى كه قوت خود مى سازيد، همه را با خوشه در انبار ذخيره كنيد كه چون اين هفت سال بگذرد، هفت سال قحطى پيش مى آيد كه ذخيره شما به مصرف قوت مردم برسد، جز اندكى كه بايد (براى تخم كاشتن ) در انبار نگاهداريد. آنگاه بعد از سنوات قحطيب و شدت ، باز سالى آيد كه مردم در آن به آسايش و وسعت و فراوانى و نعمت مى رسند.)
همانطور شد كه حضرت يوسف - عليه السلام - گفته بود. و حضرت يوسف ، خود در آن هفت سال قحطى ، انبارهاى ذخيره را براى مردم مصرف مى كرد. فرزندان حضرت يعقوب نيز در اثر قحطى ، براى خريد گندم به مصر آمدند. و بالاخره حضرت يوسف - عليه السلام - را شناختند.
رؤ ياى دو جوان مصرى
رؤ ياى ديگرى كه در كلام الله مجيد باز گو شده ، رؤ ياى دو جوان دربارى است كه در اثر تخلف به زندان افتاده بودند و در زندان با حضرت يوسف - عليه السلام - آشنا شدند. آن دو جوان يكى مرتب در خواب مى ديد كه انگور براى مشروب ساختن مى فشارد. و ديگرى مى ديد كه بالاى سر خود، نان حمل مى كند و پرندگان از آن مى خورند. آنها خواب خود را براى يوسف - عليه السلام - نقل كرده و از او تعبير خواستند. يوسف - عليه السلام - بعد از قدرى صحبت و ارشاد انها به اولى فرمود: از زندان آزاد شده و ساقى و پياله گردان شاه خواهى شد. و به دومى فرمود: تو را به دار مى زنند و مرغان هوا از گوشت سر تو خواهند خورد. و اين تعبير خواب من ، حتما رخ خواهد نمود و خلافى در آن نيست . (( قضى الامر الذى فيه تستفتيان )) و در آيات وحى الهى چنين مى خوانيم :
(( و دخل معه السجن فتيان قال احدهما انى ارانى اعصر خمرا و قال الاخرانى ازانى احمل فوق راءسى خبزا تا گل الطير منه نبنا بتاويله انا نريك من المحسنين قال ... يا صاحبى السجن اما احد كما فيسقى ربه خمرا و اما الاخر فيصلب فتا كل الطير من راءسه قضى الامر الدى فيه تستفتيان )) (264)
يعنى : (و با يوسف دو جوان ديگر هم (از نديمان و خاصان شاه ) زندانى شدند. يكى گفت : من خواب ديدم كه انگور (براى شراب ) مى افشرم و ديگرى گفت : من ديدم كه بر بالاى سر خود، طبق نانى مى بردم و مرغان هوا از آن به منقار مى خورند. يوسف تو ما را از تعبير آن آگاه كن كه تو را از نيكوكاران و دانشمندان جهان مى بينم . يوسف گفت :... اى دو رفيق زندان ! اما يكى از شما ساقى شراب شاه خواهد شد و آن ديگرى به دار آويخته شود (و آنقدر بر چوبه دار بماند) تا مرغان هوا، مغز سر او را بخورند. (آن مرد كه تعبير خواب خود را شنيد، براى رهايى از خطر خواب ، به دروغ منكر شد) يوسف گفت : در قضاى الهى راجع به امرى سؤ ال كرديد چنين حكم شده است ).
و همانطور شد كه حضرت يوسف - عليه السلام - گفته بود و چون پادشاه مصر خواب خود را براى درباريان گفت و آنها از تعبير آن عاجز ماندند، حضرت يوسف به ياد ساقى آمد و او براى تعبير خواب به زندان آمد.
واژه هاى الرحمن و الرحيم
(الرحمان و الرحيم ) دو صفت از صفات خداوند و دو اسم از اسماء الله الحسنى هستند. رحمان ؛ صيغه مبالغه است و دلالت بر گسترش و همگانى بودن رحمت خداوند دارد. بنابراين ، رحمان و و رحيم ؛ يعنى خدايى كه رحمت او گسترده و هميشگى است .
به عبارت ديگر: رحمت خداوند داراى دو بعد است ؛ بعد اول ، گسترش و شمول آن است كه همه موجودات را فرا گرفته است ، چنانكه مى فرمايد: (( و رحمتى وسعت كل شى ء )) (265) و از زبان ملائكه نقل فرموده كه گفته اند: (( ربنا وسعت كل شى ء رحمة و علما )) (266)
و بعد دوم آن ، هميشگى بودن رحمت خداوند است كه مخصوص به زمانى دون رمانى نيست ، بلكه پيوسته و جاويدان است . چنانگه با قطع نظر از صفت مشبهه بودن ، جمله اسميه در آيات : (( و انا التواب الرحيم )) (267)، (( انك انت التواب الرحيم )) (268)، (( انه هو الغفور الرحيم )) (269) تمامشان دلالت بر ثبات و دوام دارند.
اين مطلب را در كلام هيچ يك از مفسران رويت نكردم بجز در البيان آيت الله خوئى كه مى فرمايد: (رحمان ) صيغه مبالغه است و از آن ، عموم استفاده مى شود. و اينكه رحمت خدا شامل همه چيز مى شود و (رحيم ) صفت مشبهه يا صيغه مبالغه است . و از خصائص اين صيغه آن است كه از غرايز و از لوازم ذات است . لذا (رحيم ) دلالت بر لزوم رحمت دارد و اينكه از ذات منفك نمى شود. (270)
و نيز در تفسير آلاء الرحمن ، سوره حمد، و نيز در صفحه 466 البيان مى فرمايد: (( فالله رحمن قد وسعت رحمته كل شى ء و هو رحيم لا تنفك عنه الرحمة ))
و در دعاى 54 صحيفه سجاديه مى فرمايد: (( يا رحمن الدنيا و الاخرة و رحيمها صل على محمد و آل محمد و افرج همى و اكشف غمى ))
درباره رواياتى كه مى گويند رحمان در دنيا و رحيم در آخرت است در الباين مى فرمايد: چاره اى جز از تاءويل يا طرح اين روايات نيست ؛
چون با قرآن مخالف هستند. لفظ (رحيم ) در قرآن استعمال شده بدون آنكه اختصاص به مؤ منان يا اخرت داشته باشد (271)(چنانكه گذشت ).
معناى بسمله
بنابر آنچه گذشت ، معناى (بسم الله الرحمن الرحيم ) چنين مى شود: شروع كن يا شروع مى كنم بانام خدايى كه رحمتش همگانى و هميشگى است . لفظ (بسم ) كه جارو مجرور است ، به فعل امر (ابدء) ( شروع كن ) يا به فعل متكلم (ابتدء) (شرع مى كنم ) ولى چون اين سخن از طرف خداوند نازل شده است ، فعل اول ، مناسبتر به نظر مى رسد اين كه در ترجمه بسم الله ... بگوييم : (به نام خداوند بخشنده مهربان ) درست نيست . و يا بگوييم بنام خدايى كه رحم كننده است بر مؤ من و كافر در دنيا و فقط بر مؤ منين در آخرت ، اين هم درست نيست .
در برخى از روايات (رحمان و رحيم ) طورى معنا شده است كه مضمون آزاد آن ، چنين است ، رحمان ؛ يعنى رحم كننده در دنيا بر مؤ من و كافر، رحيم ، يعنى رحم كننده بر مؤ منين يا رحم كننده فقط بر مؤ منان در آخرت . تعبير آنها چنين است : (( الرحمن بجمع خلقه و الرحيم بالمؤ منين خاصة (272) در نقل ديگرى است : (( ان عيسى بن مريم قال : الرحمن ، رحمن ، رحمن الدنيا و الرحيم ، رحيم الاخرة )) . و در نقل سوم آمده است : (( الرحمن ، اسم خاص بصفة عامة ، و الرحيم ، اسم عام بصفة خاصة )) (273).
ولى اين سخن نتيجه اش آن است كه : خداوند در دنيا رحيم نيست و و اطاق قرآن كريم (رحيم ) را مخصوص مؤ منان نكرده است ؛ زيرا در مقابل آيه (( و كان بالمؤ منين رحيما)) (274) آمده است : (( ان الله بالناس لرؤ ف رحيم )) (275).
- )) و يعذب المنافقين ان شاء او يتوب عليم ان الله كان غفوارحيما(276) )) .
- (( نبى عبادى انى الغفور الرحيم )) (277) و آيات ديگر.
رسول و نبى در قرآن كريم
(رسول و نبى ) كه در قرآن مجيد مطرح گرديده است ، هر يك معناى مستقل و جداى از هم دارد. اگرچه در بادى امر، چنان به نظر مى آيد كه هر دو، يكى هستند. آيات قرآن مجيد هر دو را مستقل در نظر گرفته است ؛ مثلا در آيه شريفه :
(( و ما ارسلنا من قبلك من رسولا و لا نبى الا تمنى الفى الشيطان فى امنيته فينسخ الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم )) (278)
ملاحضه مى شود كه هر يك از (رسول ) و (نبى ) مستقلا ذكر شده اند. و يا در آيات ذيل - چنانچه ملاحضه مى فرماييد - هر دو مستقل آمده و مورد عنايت هستند:
(( و اذكر فى الكتاب موسى انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا... و اذكروا فى الكتاب اسماعيل انه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا)) (279)
- (( الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التورية و الانجيل )) (280).
نظر اهل سنت درباره فرق ميان (رسول و نبى ) آن است كه : (رسول ) كسى است كه شريعتى نو و تازه آورده باشد. و مردم را به آن دعوت مى كند ( يعنى اواالعزم ) ولى (نبى ) اعم است ؛ هم به رسول اطلاق مى شود و هم به پيامبرى ك شريعت گذشته را تبليغ مى كند؛ مانند پيامبران بنى اسرائيل از بعد از حضرت موسى تا حضرت عيسى - عليهما السلام -.
ونيز گفته اند (رسول ) آن است كه هم كتاب و هم معجزه داشته باشد. و (نبى ) آن است كه معجزه دارد ولى كتاب ندارد. ناگفته نماند كه : اين همان قول سابق است . فرقهاى ديگرى نيز گفته اند كه اين مقال را مجال همه آنها نيست . (مجمع البيان و تفسيرى بيضاوى ).
ولى بنابر تفسير بيت - صلوات الله اجمعين - (رسول ) آن است ك به سه طريق به طريق به او وحى مى شود؛ يعنى : هم خدا مطالب را به قلب او القا مى كند، و هم صدايى را كه خدا خلق كرده ، مى شنود، و هم جبرئيل به محضر او مى آيد و وحى را مى آورد. ولى (نبى ) آن است كه فقط با دو راه به او وحى مى شود و جبرئيل نزد او نمى آيد.
در اصول كافى بابى تحت عنوان (( باب الفرق بين الرسول و النبى و المحدث )) (281) مى باشد. و در آن چهار حديث كه همه آنها قريب المضمون هستند، نقل گرديده است . از جمله : (( عن زارة قال : سئلت ابا جعفر عليه السلام عن قول الله عزوجل (( و كان رسولا نبيا)) ما الرسول و ما النبى ؟ قال : النبى الذى فى منافه و يسمع الصوت و لا يعاين الملك . و الرسول الذى يسمع الصوت و يرى فى المنام و يعاين الملك ...)) (282)
يعنى : (زراره مى گويد: از امام باقر - عليه السلام - از اين آيه پرسيدم كه خداوند فرموده است : (و كان رسولا نبيا) رسول و نبى كدام است ؟ فرمود: (نبى ) آن است كه در خواب مى بيند و صدايى كه خداوند خلق كرده ، مى شنود، ولى ملك را نمى بيند. اما (رسول ) صدا را مى شنود، و در خواب مى بيند و ملك (جبرئيل ) نيز نزد او مى آيد...).
ناگفته نماند كه : در اين روايت و رويات ديگر (وحى ) به معناى اول ذكر نشده است . چنانچه در (وحى سه گانه ) مشروحا گفته ايم . ظاهرا نظر معصوم - صلوات الله عليه - فقط به آمدن (ملك ) بوده است كه بيشتر بدان پرداخته است .
و نيز ناگفته نماند كه : خواب انبيا- عليهم السلام - على الظاهرة از قسم دوم ؛ يعنى از قسم (من وراء الحجاب ) است كه صداى آفريده شده را در خواب مى شنيدند. و از اينكه در قرآن كريم از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - گاهى به (رسول ) و گاهى به (نبى ) تعبير شده ، معلوم مى شود كه به ايشان از هر سه طريق وحى مى شده است . در سوره شورى خداوند اول از سه نوع وحى و تكليم نام مى برد و مى فرمايد:
(( و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا و حيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء انه على حكيم )) (283)
چنانچه در فصل بعدى (وحيهاى سه گانه ) مشروحا گفته شده است . بلافاصله بعد از آن مى فرمايد: (( و كذلك اوحينا اليك روحا من روحا من امرنا ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ...)) (284).
على الظاهرة ، (كذلك ) اشاره به وحى هاى سه گانه فوق است ؛ يعنى اين چنين قرآن را بر تو وحى كرده ايم . ظاهرا تقدير آيه چنين باشد كه : (( كذلك او حينا اليك القرآن بسبب روح من امرنا...)) .
روح نبوت
غالب افراد بويژه غريبها، گمان كرده اند كه نبوت و پيامبرى از جنس نبوغ است . و پيامبران مانند نوابغ و مكتشفين مى باشند!! به عبارت ديگر: همانطور كه نوابغ عالم در اثر تفكر و تحقيق و گسترش روح و فكر، از ديگران جلو مى افتند. و چيزهايى كشف مى كنند و جوامع بشرى را به دنبال خود مى كشند، انبيا نيز نظير اينها هستند كه در اثر نبوغ و گسترش روح ، به مقام قانونگذارى و هدايت بشر مى رسند.
اين سخن ، باطل و دروغ است . و اگر چنين مى بود، نبوت و امامت در اشخاص معينى منحصر نمى شد. و در طول گذر ايام پيوسته اشخاصى به رسالت مى رسيدند. و مقام پيامبرى را تصاحب مى كردند.
به حكم آيات قرآن و روايات اسلامى ، نبوت و پيامبرى يك چيز مستقلى است نه عرضى و گسترش روح باشد. بلكه به وسيله روح مستقلى است كه از جانب خداوند نازل شده و در وجود ديگران نخواهد بود. و در هنگام رحلت پيامبر، آن روح به بدن امام معصوم منتقل مى شود. در اين زمينه آيات و رواياتى داريم كه بررسى مى كنيم :
1 - (( ينزل الملائكد بالروح من امره على من يشاء من عباده ان انذروا انه لااله الا انا فاتقون )) .(285)
يعنى : (خداوند فرشتگان و روح را به امر خود بر هر كس از بندگان خواهد، مى فرستد تا او خلق را اندرز داده و از عقوبت شرك به خدا بترساند و به شما بندگان بفهماند كه عالم را خدايى جز من نيست تا ار من و عقاب من بترسيد.)
(باء) در (بالروح ) به معناى مصاحبت يا سبب است . و در معنا فرقى نمى كند. منظور از (من امره ) - كه در آيات ديگر نيز خواهد آمد - ظاهرا آن است كه (روح ) از عالم امر است . و بدون واسطه آفريده شده است . (به فصل (امر و خلق ) رجوع شود) (ان انذروا) نشان مى دهد كه رسيدن به مقام رسالت و انذرار در اثر نزول همان روح است .
آيه كاملا روشن است در اينكه پيامبر بودن پيامبر، با نزول روح است ، امام باقر و امام صادق - عليهما السلام - در بيان آن روح فرموده اند: (( عن زرارة و حمران عن ابى جعفر و ابى عبدالله عليهما السلام .... فانما الروح خلق من خلقه له بصر وقوة و تاييد يجعله فى قلوب الرسل و المومنين )) (286)
يعنى : (آن روح مخلوقى است از مخلوق خدا، آن روح بينايى ، قدرت و تاءييد دارد.
خداوند آن را در قلوب پيامبران و مؤ منان (امامان - عليهم السلام ) قرار مى دهد).
پس روح نبوت ، يك شى ء مستقلى است كه از جانب خداوند نازل شده و در وجود پيامبر قرار مى گيرد. بنابراين ، نبوت در اثر نزول همين روح است . و مراد از (المومنين ) چنانكه خواهد آمد ائمه - عليهم السلام - مى باشند.
2 - (( رفيع الدرجات ذوالعرش يلقى الروح من امره على من يشاء من عباده لينذرو يوم التلاق )) (287)
يعنى : (خدا بالا برنده درجات بندگان و صاحب حكومت در عالم است . روح نبوت را به هر كس از بندگانش كه بخواهد القا مى كند تا مردم ار از روز ملاقات (قيامت ) بترساند).
از لفظ (من امره من يشاء لينذر) روشن است كه مطلب اين آيه ، با اولى يكى است . (يلقى الروح ) حكايت از استقلال روح نبوت دارد و از عالم امر است .
آن روح از طرف خداوند به وجود پيامبر نازل و انداخته مى شود. در تفسير قمى مى فرمايد:(( قال : روح القدس و هو خاص لرسول الله صلى الله عليه و آله و الائمة عليهم السلام . ))
جن در قرآن
جن (بفتح اول ) مصدر و به معناى پوشاندن و تاريك شدن است . در لغت آمده : (( جنه جنا: ستره - جن عليه الليل : اظلم عليه )) .
(جن ) (بكسر اول ) خلاف (انس )، موجودى است مكلف ، باشعور، ناديده و مورد خطاب خداوند. و پروردگار عالم در حق انس و جن مى فرمايد: (( (سنفرغ لكم ايها الثقلان )(217) كه هر دو به علت مكلف و مورد خطاب بودن ، ثقلان ؛ يعنى دو موجود باارزش زمين ناميده شده اند.
بايد به وجود (جن ) معتقد باشيم ؛ زيرا قرآن مجيد و روايات قطعيه از آن خبر داده است . انكار وجود جن ، كفر است . چنانكه انكار وجود ملائكه ، كفر است . جن ، موجود غير مادى و شايد نيمه مادى است . و در هر حال از جنس ما نيست ولى بنا به صراحت آيات قرآن ، در اكثر احوال ، همطراز و هم عرض انسان است . اينك اين قسمت را از قرآن كريم بررسى مى كنيم :
1- جن و انس ، هر دو موجود پرارزش (ثقلان ) روى زمين مى باشند. تاءمل در آيات سوره (الرحمن ) اين مطلب را روشنتر مى كند كه خداوند متعال در آن سوره ، 31 بار، خطاب به انس و جن نموده و مى فرمايد: (فباى الاء ربكما تكذبان ؛ يعنى اى انس و جن ! كدام يك از نعمتهاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد). و از همان سوره مباركه آشكار مى شود كه نعمتها، دنيا و آخرت براى هر دوى آنها مى باشد. و يك سوره در قرآن مجيد به نام (سوره جن ) است كه مطالب زيادى در آن راجع به جن آمده است .
2- جن از آتش (شايد انرژى ) آفريده شده است . چنانكه انسان از خاك مى باشد: (( و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون و الجان خلقناه من قبل من نار السموم )) (218).
يعنى : (و همانا ما انسان را از گل و لاى ساخورده تغيير يافته ، بيافريديم و طايفه ديوان را پيشتر، از آتش گدازنده خلق كرديم ).
و نيز مى فرمايد: (( خلق الانسان من صلصال كالفخار و خلق الجان من مارج من نار)) (219).
در قاموس قرآن گفته ايم كه (جان ) و (جن ) هر دو يكى مى باشند.
3- جن مانند انسان مكلف به اعمال است : (( (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ))) (220).
4- براى جن و انس از جنس خودشان پيامبرانى مبعوث شده اند، چنانكه در روز قيامت ؛ خداوند به انس و جن در مقام ملامت خواهد گفت : (( يا معشر الجن و الانس الم ياءتكم رسل منكم يقصون عليكم اياتى و ينذرونكم لقاء يومكم هذا...)) (221).
يعنى : (اين گروه جن و انس ! آيا براى هدايت شما از جنس خودتان رسولانى نيامدند كه آيات مرا براى شما بخوانند و شما را از مواجه شدن با اين روز سخت بترسانند...).
و در آيات 29 - 32 از سوره احقاف : (( (و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القرآن ...) )) معلوم مى شود كه به عمل به قرآن و اسلام نيز مكلف بوده اند. روايات اهل بيت - عليه السلام - نيز شاهد اين مطلب مى باشند كه بعدا خواهد آمد.
5- جن و انس هر دو نيكوكار و گناهكار دارند و گناهكارانشان اهل دوزخ مى باشند چنانچه خداوند مى فرمايد: (( و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها... اولئك هم الغافلون )) (222).
و نظير آيات فوق است ، آيات شريفه : (( لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين )) (223).
و: (ولكن حق القول منى لاملئن جهنم من الجنة و الناس اجمعين ) )) (224).
و خداوند در سوره جن از قول خود آنها نقل فرموده كه گفته اند: (( و انا لما سمعنا الهدى امنا به فمن يومن بربه فلايخاف بخسا و لارهقا و انا منا المسلمون و منا القاسطون فمن اسلم فاولئك تحروا رشدا و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا )) (225).
يعنى : (و ما چون آيان قرآن را گوش فرا داديم ، برخى هدايت يافته ايمان آورديم . و هر كس به خداى خود ايمان آورد، ديگر از نقصان خير و ثواب و از احاطه رنج و عذاب ، بر خود هيچ نترسد. و از ما جنيان هم (چون آدميان ) بعضى مسلمان (و بى آزار) و برخى كافر و ستمكارند و آنانكه اسلام آوردند، براستى به راه رشد و ثواب ، شتافتند. و اما ستمكاران هيزم بر آتش گرديدند).
6- جن مانند انسانها مى ميرند و از بين مى روند. و گروهى جاى گروهى را مى گيرند. چنانكه خداوند مى فرمايد: (( حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس انهم كانوا خاسرين )) (226).
يعنى : (و آنچه از عقب دارند (از نعمت و لذت ابدى آخرت ) فراموش و غافلشان كنند و وعده الهى بر آنها حتم و لازم گرديد. و چون امتانى از جن و انس كه در گذشتند، سخت زبون و زيانكار شدند).
كلمه (قد خلت ) مبين آن است كه امتهايى از جن مانند امتهاى انس ، از بين رفته اند.
نظير اين آيه است آيه شريفه (( اولئك حق عليهم القول فى امم قد خلت من قبلهم من الجن و الانس )) (227).
و در سوره اعراف مى فرمايد: (( قال ادخلوا فى امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس فى النار)) (228).
و در آيه هجده از همان سوره خطاب به انس و جن مى فرمايد: (( لاملئن جهنم منكم اجمعين )) .
7- جن ما را مى بينند ولى ما آنها را نمى بينيم . درباره بر حذر داشتن انسانها از شيطان و اتباع او خداوند مى فرمايد: (( انه يريكم هو و قبيله من حيث لاترونهم )) (229)؛ يعنى : او و همجنسانش شما را مى بينند از جايى كه شما آنها را نمى بينيد).
8- آنها به رسول خدا - صلى الله عليه و آله - و به كتاب او ايمان آوردند چنانكه مى فرمايد: (( قل اوحى الى انه استمع نفر من الجن فقالوا: انا سمعنا قرانا عجبا يهدى الى الرشد فآمنا به ولن نشرك بربنا احدا )) (230).
يعنى : (اى رسول ما! بگو مرا وحى رسيده كه گروهى از جنيان آيات روشن قرآن را (هنگام قرائت من ) استماع كرده اند و پس از شنيدن ، گفته اند كه ما از قرآن ، آيات عجيبى مى شنويم . اين قرآن خلق را به راه خير و صلاح هدايت مى كند. بدين سبب ما بدان ايمان آورده و ديگر هرگز به خداى خود مشرك نخواهيم شد).
(( و اذ صرفنا اليك نفرا من الجن يستمعون القران فلما حضروه قالوا انصتوا فلما قضى ولوا الى قومهم منذرين قالوا يا قومنا انا سمعنا كتابا انزل من بعد موسى مصدقا لما بين يديه يهدى الى الحق و الى طريق مستقيم يا قومنا اجيبوا داعى الله و امنوا به يغفرلكم من ذنوبكم و يجركم من عذاب اليم )) (231).
يعنى : (اى رسول ما ياد آور وقتى را كه ما تنى چند از جنيان را متوجه تو گرانيديم تا استماع آيات قرآن كنند. چون نزد رسول رسيدند با هم گفتند گوش فرا دهيد (تا آيات خدا را بشنويد) چون قرائت ، تمام شد ايمان آوردند و به سوى قومشان براى تبليغ و هدايت باز گرديدند. گفتند: اى طايفه ما! ما آيات كتابى را شنيديم كه پس از موسى نازل شده بود. در حالى كه كتب آسمانى تورات و انجيل را كه در مقابل او بود، براستى تصديق مى كرد. و خلق را به سوى حق و طريق راست هدايت مى فرمود. اى طايفه ما! شما هم (مانند ما) دعوت خدا را اجابت كنيد و به او ايمان آريد تا از گناهان شما درگذرد و شما را از عذاب دردناك (قيامت ) نگاه دارد).
از آيات شريفه فوق ، كاملا روشن مى شود كه آنها ايمان آورده و قوم خود را نيز به ايمان دعوت كرده اند. و از (كتابا انزل من بعد موسى ) به نظر مى آيد كه آنها يهودى بوده اند و گرنه مى گفتند: (من بعد عيسى ). و در كافى (232) بابى منعقد است تحت عنوان (جن به محضر امامان - عليهم السلام - مى آيند و مسائل دينى خود را مى پرسند) و در آن باب ، هفت حديث نقل شده است .
9- مساءله تناسل و تكثير جن ، بسيار پيچيده و نامعلوم است . در چند آيه درباره حوريان بهشتى آمده است : (( لم يطمثهن انس قبلهم و لا جان )) (233)؛ (در آن بهشتها زنان زيباى با حيايى هستند كه جز به شوهران خود ننگرند) و دست هيچ كس پيش از آنها نه از انس و نه از جن ، بدان زنان نرسيده است ).
و نيز درباره شيطان آمده است : (( كان من الجن ففسق عن امر ربه افتتخذونه و ذريته اولياء من دونى ...)) (234).
و اين آيه شريفه صريح است در اينكه شيطان از جنس جن بوده و ذريه و فرزندانى نيز داشته است . از آيه (( لم يطمثهن )) مى شود حدس زد كه تكثير جن به واسطه مقاربت باشد. و شايد گفته شود كه (انس و لا جن ) در جاى (احد) است ؛ يعنى : (( لم يطمثهن احد)) و منظور از (و ذريته ) همجنسان شيطان باشد.
در مجمع البيان در ذيل آيه فوق از زجاج نقل شده كه گفته است : جن مانند انس ، مقاربت و نزديكى دارد. و الله العالم .
10- قرآن مجيد صريح است در اينكه جن مانند انس كار مى كند و اعمالى انجام مى دهد. و باز در قرآن كريم آمده است كه : سليمان عليه السلام - به جن تسلط داشته و جن براى او كار مى كرده است و كاخها، تمثالها و كاسه هايى به بزرگى حوض و ديگهاى بزرگ مى ساخته اند:
(( و من الجن من يعمل بين يديه باذن ربه ... يعلمون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات اعملوا ال داود شكرا )) (235).
يعنى : (و برخى از ديوان به اذن پروردگار در حضورش به خدمت پرداخته اند... آن ديوان براى او هر چه مى خواست از كاخ و عمارات و معابد عالى و ظروف بزرگ مانند حوضها و نقوش و مثالها و ديگهاى عظيم كه بر زمين كار گذاشته بودى ، همه را مى ساختند. اينك اى آل داوود! شكر و ستايش خدا بجاى آريد).
و در سوره انبياء آمده است كه شياطين براى حضرت سليمان غواصى مى كردند و كارهاى ديگرى نيز انجام مى دادند (( و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حافظين )) (236).
يعنى : (و نيز برخى از ديوان را مسخر سليمان كرديم كه به دريا غواصى كنند (و براى او لؤ لؤ و مرجان و ديگر جواهرات بياورند) و يا به كار ديگر او بپردازند و ما نگهبان ديوان براى حفظ ملك سليمان بوديم ).
و در سوره ص آمده است كه جن براى حضرت سليمان بنايى و غواصى مى كردند. و گروهى نيز در زنجير و حبس بودند: (( فسخرنا له الريح تجرى بامره رخاء حيث اصاب و الشياطين كل بناء و غواص و اخرين مقربين فى الاصفاد )) (237).
يعنى : (ما هم باد را مسخر فرمان او كرديم تا به امرش هر جا بخواهد به آرامى روان شود. و ديوان و شياطين را هم كه بناهاى عالى مى ساختند و از دريا جواهر گرانبها مى آوردند نيز مسخر او كرديم . و ديگران از شياطين را ( كه در پى اخلال مردم بودند) به دست او در غل و زنجير كشيديم ).
و در سوره نمل ، لشگركشى حضرت سليمان به مملكت (سباء) نقل شده است و در آنجا آمده كه : عده اى از جن جزء لشكريان سليمان بودند و عفريتى از آنها به سليمان گفت : من تخت بلقيس را پيش از آنكه از اينجا برخيزى پيش تو مى آورم :
(( و حشر لسليمان جنوده من الجن و الانس و الطير فهم يوزعون ... قال عفريت من الجن انا اتيك به قبل ان تقوم من مقامك )) (238).
يعنى : (و سپاهيان سليمان از گروه جن و انس و مرغان ، تحت فرمان رؤ ساى خود، در ركابش حاضر آمدند... از آن ميان عفريت جن گفت : من چنان برآوردن تخت او قادر و امينم كه پيش از آنكه تو از جايگاه (قضاوت ) خود برخيزى ، آن را به حضور آورم ).
در تبيين اين آيات ، ناچاريم كه بگوييم : آنها مجسم و ممثل شده و كار مى كرده اند. و نيز در زندان ماندن آنها نيز همين گونه بوده است . و الا اگر آنها در حال و شكل واقعى خودشان بوده اند چگونه مى شود اينها را توجيه نمود، مگر اينكه ثابت شود كه مردم چيزى نمى ديدند ولى اين را مى ديدند كه اشياء جابجا مى شود و از آن مى فهميدند كه جن آن كار را مى كند. و هيچ كسى نيست كه جن مانند فرشته مى تواند ممثل و مجسم شود. و در تعريف جن گفته اند: (( يتشكل باشكال مختلفة حتى الكلب و الخنزير)) .
11- در سوره جن آمده است : (( و انه كان رجال من الانس يعوذون برجال من الجن )) (239).
يعنى : (مردانى از انس به مردانى از جن پناه مى بردند).
از لفظ (برجال من الجن ) مى توان فهميد كه آنها زنان و مردانى دارند. والله العالم .
12- قرآن مجيد مى فرمايد: يك وقت جن از رفتن به آسمان ممنوع شده اند. و به جاهائى كه قبلا مى رفتند، نمى توانسته اند بروند. در سوره جن از قول خودشان چنين نقل شده است :
(( و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الان يجدله شهابا رصدا و انا لا ندرى اشرار يد بمن فى الارض ام اراد بهم ربهم رشدا )) (240).
يعنى : (ما آسمان را لمس كرديم ، ديديم كه با نگهبانان قوى و شهابا پر شده است . و ما در محلهاى نشستن از آسمان براى استراق سمع مى نشستيم . الآن هر كه گوش بدهد مى بيند كه شهابى در كمين اوست . نمى دانيم آيا شرى براى اهل زمين اراده شده و يا خدايشان براى آنها هدايت و كمالى اراده فرموده است (و اين ممنوع بودن علامت كدام يكى است ؟) ).
آيات شريفه از لحاظ مصداق خارجى ، بسيار متشابه و ذواحتمالات است . ولى صريح است كه در اين ممنوعيتى براى آنها پيش آمده و نتوانسته اند مانند سابق ، بالا بروند. در روايات اهل بيت عليهم السلام - آمده كه اين جريان در موقع ولادت حضرت رسول الله - صلى الله عليه و آله - بوده است . و از اهل سنت آن را در هنگام بعثت آن حضرت ، گفته اند. در مجمع البيان ذيل آيه هجده از سوره حجر، از اين عباس و در سوره جن از بلخى نقل شده است .
در تفسير صافى از حضرت صادق - صلوات الله عليه - نقل شده است كه : اين ممنوعيت براى آن بود كه در زمين چيزى مانند وحى ، از خبر آسمان نباشد و آنچه از جانب خدا آمده ملتبس نگردد:
(( عن الصادق عليه السلام ... قال :... و انما منعت لئلا يقع فى الارض سبب يشا كل الوحى من خبر السماء و يلبس على اهل الارض ... )) .
يعنى : (اگر آنها باز به آنجاها راه داشتند، چيزهاى راست و درستى به زمين مى آوردند و آن را به اولياى خود مى گفتند و (اين هنگام آن چيز) آميخته با وحى مى شد و بر اهل زمين مشتبه مى گرديد).
و لذا خداوند متعال در جاى ديگر مى فرمايد: (( لايسمعون الى الملاء الاعلى و يقذفون من كل جانب دحورا و لهم غذاب واصب )) (241).
يعنى : (شياطين هيچ از وحى و سخنان فرشتگان عالم بالا را نشنوند و از هر طرف به قهر، رانده شوند. هم به قهر برانندشان و هم به عذاب دائم قيامت گرفتار شوند).
و در سوره شعراء - شايد صريحتر از جاهاى ديگر - آمده است كه : (( و ما تنزلت به الشياطين و ما ينبغى لهم و ما يستطيعون انهم عن السمع لمعزولون )) (242) كه مى گويد آنها از شنيدن (ملاء اعلى ) منع شده اند. و در اينجا اهميت روايت امام صادق - عليه السلام كاملا معلوم مى شود. براى تكميل مطلب ، رجوع شود به قاموس قرآن در بحث پيرامون (جن ).
شعور جهنم
ظهور عده اى از آيات شريفه اين است كه : جهنم و آتش آخرت ، شعور دارد. و داراى حيات مى باشد. و جهنم اشخاص را مى شناسد و آنان را مى خواند. و با ديدن گناهكاران به غضب در مى آيد و به خداوند مى گويد: اهل مرا زياد گردان . ما ابتدا برخى از آيات را نقل مى كنيم و سپس آنها را بررسى مى نماييم . و سرانجام نظر ديگرى اظهار خواهيم كرد:
(( بل كذبوا بالساعة و اعتدنا لمن كذب بالساعة سعيرا اذا راتهم من مكان بعيد سمعوا لها تغيظا و زفيرا)) (243).
يعنى : (كافران قيامت را تكذيب كردند، براى آنانكه قيامت را تكذيب كنند آتش افروخته آماده كرده ايم چون آتش ، آنها را از دور ببيند، غليظ شديد و صداى صفير آن را مى شنوند).
راغب در مفردات مى گويد: (غيظ) به معناى خشم شديد و (تغيظ) اظهار غيظ است . (زفير) به معناى صداى جهنم و صفير آن است . فاعل (راءتهم )، (سعير) است به اعتبار جهنم . ظاهر اين آيه شريفه اين است كه آتش جهنم ، گناهكاران را مى بيند. و با ديدن آنها به خشم درمى آيد و فرياد مى كشد. در مجمع البيان از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه (من مكان بعيد) مسير يك سال است (مسيرة سنة ).
طبرسى در مجمع البيان اين تعبير را به طور تشبيه دانسته و مى فرمايد: (كالتهاب الرجل المغتاظ). و نيز مى فرمايد: آنها آتش را مى بينند. و اينكه فرموده : آتش آنها را مى بيند؛ چون اين رساتر از اولى است . الميزان نيز نظرش نظر مجمع البيان است . و مى فرمايد: آيه شريفه ، تمثيل حالت آتش نسبت به آنهاست ؛ چون روز قيامت در مقابل آن قرار گيرند، مانند شير، وقتى كه طعمه خودش را ديد، همهمه مى كند. ولى سخن اين دو بزرگوار، خلاف ظهور آيات شريفه است :
(( يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد)) (244).
يعنى : (ياد آر كه روز قيامت به جهنم مى گوييم : آيا (از كفران ) پر شدى ؟ مى گويد: آيا (دوزخيان ) بيش از اين هم هستند؟).
ظهور اين آيه نيز در شعور و گفتگوى جهنم است . بعضى ها گفته اند: اين آيه زبان حال است نه زبان قال . به نظر بعضى اين سؤ ال از ماءموران جهنم خواهد بود اگر چه سؤ ال به جهنم نسبت داده شده است .
در الميزان مى فرمايد: بهتر آن است كه آيه حمل بر ظاهر شود؛ زيرا خداوند از سخن گفتن دستها، پاها، پوستها و غير آن خبر داده است . و در سوره فصلت گذشت كه علم و شعور، در همه موجودات سارى است .
در مجمع البيان مى فرمايد: در كلام جهنم ، سه قول هست ؛ اول اينكه : آن به طور تمثيل آمده و جهنم نسبت به وسعت آن مانند سخنگويى است كه مى گويد هنوز پر نشده ام . دوم اينكه : خداوند براى جهنم آلت تكلم خلق مى كند و او جواب مى دهد و اين بعيد نيست ؛ زيرا خداوند دستها و جوارح و پوستها را نيز به سخن مى آورد. سوم اينكه : خطاب به ماءموران جهنم است . و به صورت تقرير، به جهنم خطاب شده است . ولى چنانكه در آيه قبلى گفته شد: اينها خلاف ظاهر است و ظهور آيه در شعور و سخن گفتن جهنم مى باشد:
(( كلا انها لظى نزاعة للشوى تدعوا من ادبر و تولى و جمع فاوعى )) (245).
يعنى : (نه ، آتش جهنم شعله خاص است . پوستهاى سر را بشدت مى سوزاند. مى خواند كسى را كه به حق پشت كرده و از آن اعراض نموده است . و كسى را كه مال دنيا را جمع كرده و در ظرف قرار داده (و به طور غير شرعى ) انباشته است ).
(شواة ) به معناى اطراف بدن مثل دست ، پا و سر است و نيز به معناى پوست سر مى باشد. جمع آن (شوى ) مى آيد. لفظ (تدعو) كه به معناى خواندن است دلالت بر شعور، حيات و تكلم آتش دارد، كه اعراض كنندگان از حق را به سوى خود مى خواند و مى گويد: به طرف من بياييد.
در مجمع مى فرمايد: گويند: آتش كسى از كفار را ترك نمى كند. گويى آنها را مى خواند. و به قولى خداوند براى آتش ، سخن گفتن را مى آفريند و به قولى : ماءموران جهنم آنها را مى خوانند. همان اقوالى كه در آيه قبلى گذشت . ولى چنانكه گفته شد: ظهور آيه در شعور، حيات و تكلم آتش مى باشد:
(( و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير. اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور، تكاد تميز من الغيظ كلما فيها فوج سئلهم خزنتها الم ياءتكم نذير )) (246).
يعنى : (و بر آنانكه به خداى خود كافر شدند، عذاب جهنم كه بسيار بد منزلگاهى است ، مهياست كه چون به آتش جهنم درافتند فرياد منكرى چون شهيق خران از آن آتش چون ديگ سوزان مى شنوند. و دوزخ از خشم كافران نزديك است شكافته و قطعه قطعه شود و هر فوجى را كه به آتش درافكنند خازنان جهنم به آنها گويند آيا پيغمبرى براى راهنمائى شما نيامد؟.
(تميز) به معناى جدا شدن است ؛ يعنى نزديك است از شدت غضب منفجر و تكه تكه شود. لفظ غيظ - مانند آيات ديگر - دلالت بر شعور و فهم آتش دارد.
تكميل مطلب
در اين دنيا، موجودات به دو قسمت زنده و مرده تقسيم مى شوند. ولى ظاهر آن است كه : در روز قيامت ، حيات به همه موجودات رسيده و همه چيز زنده مى شوند. و لااقل بسيارى از آنچه در اين دنيا مرده اند، در آخرت زنده و باشعور خواهند بود. از جمله جهنم و آتش آن .
از آيه شريفه : (( و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا قالوا انطقنا الله الذى انطق كل شى ء )) (247).
يعنى : (در آن روز گناهكاران به پوستهاى خود گويند: چرا بر عليه ما گواهى داديد؟! گويند: خداوند ما را به سخن درآورده است ؛ خدايى كه همه چيز را به سخن درآورده است ).
معلوم مى شود كه روز قيامت ، تمام اشياء نطق خواهند داشت . و لازمه آن ، شعور، علم و حيات است .
الميزان نيز اين سخن را تاءييد مى كند. ظهور همه آيات در شهادت اعضاو غيره در تكلم معمولى است . اسباب فعلى از قبيل ضبط صوت و غيره روشن كرده است كه در سخن گفتن : زبان ضرورت ندارد. اميد است ديگران اين مطلب را تعقيب كرده و گسترده تر نمايند.
حروف مقطعه
(حروف مقطعه ) حروفى است كه در اوايل سوره هاى : بقره ، آل عمران ، اعراف ، يونس ، هود، يوسف ، رعد، ابراهيم ، حجر، مريم ، طه ، شعراء، نمل ، قصص ، عنكبوت ، روم ، لقمان ، سجده ، يس ، ص ، غافر، فصلت ، شورى ، زخرف ، دخان ، جاثيه ، احقاف ، ق ، ن ، واقع شده اند. و آنها عبارتند از:
الم : در سوره بقره .
الم : در سوره آل عمران .
المص : در سوره اعراف .
الر: در سوره يونس .
الر: در سوره هود.
الر: در سوره يوسف .
المر: در سوره رعد (به اضافه (م ) بعد از لام ).
الر: در سوره ابراهيم .
الر: در سوره حجر.
كهيعص : در سوره مريم
ارواح منعم
آيات و روايات در اين قسمتى از ارواح در عالم برزخ ، در شادى و نعمت خواهند بود، صريح مى باشند. اينك به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1- سوره مباركه (يس ) جريانى بدين قرار نقل شده است كه : خداوند متعال دو پيامبر را به شهرى ارسال داشت اما اهل شهر ان دو را تكذيب كردند. خداوند پيامبر سومى را به كمك آنها فرستاد و هر سه با هم مردم آن ديار را به توحيد دعوت كردند. پس از تبليغ آن ها و انكار مردم ، مرد منصف و عاقلى از دورترين نقاط شهر آمد و در گفته پيامبران دقت نمود و دانست كه آن ها پيامبر مى باشند، لذا به به آن ها ايمان آورد و گفت : (( انى امنت بربكم فاسمعون )) .
او مردم را به دعوت قبول پيامبران فرا خواند ولى ان قوم نادان او را شهيد كردند.
خداوند متعال شهادت او را چنين بيان مى فرمايد:
(( قيل ادخل الجنه قال يا ليت قومى يعلمون بما غفرلى ربى و جعلنى من المكرمين )) (173).
يعنى : (چون روح از بدنش خارج شد، به او گفته شد: به اين بهشت داخل شو، (و او داخل شد) و گفت : اى كاش ! كشندگان من مى دانستند كه خدايم مرا آمرزيد و از محترمان گردانيد).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه : بهشت برزخى و روحى وجود دارد كه شهيد بعد از شهادت ، روحش داخل آن مى شود. و لفظ (الجنه ) حاكى است كه انجا محل نعمت ، شادى ، زندگى و سرور مى باشد. در الميزان مى فرمايد: (( و المراد بالجنه ... جنه البرزخ دون الاخره )) امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان مى گويد:
(( و فى هذا دلاله على نعيم القبر، يعنى : در اين آيه ، دلالت بر نعمت قبر وجود دارد. ))
2 - (( الذين تتوفاهم الملائكه طيبين يقولون سلام عليكم ادخلو الجنه بما كنتم تعملون )) . (174)
يعنى : (انانكه ملائكه آنها را در حال پاك بودن از ظلم ، تحويل مى گيرند و قبض روح مى كنند، به انها مى گويند: سلام بر شما، داخل بهشت شويد در مقابل اعمالى كه انجام مى داديد).
در آيه 28 همين سوره مى فرمايد: (( الذين تتوفاهم الملائكه ظالمى انفسهم ... ))
از مقابله اين دو آيه شريفه معلوم مى شود كه منظور از لفظ (طيبين ) پاك بودن از ظلم است . به هر حال اين آيه مانند آيه شريفه اول صريح است در بهشت برزخى و نعمت ارواح پاكان . و اينكه و روح آنها به محض خروج از بدن ، در بهشت داخل خواهد شد. امتياز اين آيه با آيه گذشته و دو آيه بعدى - كه خواهد آمد - در اين است كه : اين آيه شامل شهدا و غير شهدا مى باشد اما سه آيه ديگر، درباره شهيدان راه حق است .
اين آيه در افاده بهشت بزرخى هيچ تفاوتى با آيه اول ندارد. ولى عجيب است كه مفسران ، روايات برزخ را فقط در ذيل آيه اول نقل كرده اند بجز تفسير صافى كه يك روايت از اميرالمومنين - عليه السلام - در آن نقل كرده كه راجع به برزخ مى باشد.
3- (( و لاتحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون . فرحين بما اتاهم الله من فضله و يستبشرون بالدين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون )) (175).
يعنى : (كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند، مرده مپنداريد بلكه زنده اند و نزد پروردگار، روزى داده مى شوند. و به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده شادمانند. و درباره آنهايى كه هنوز نمرده اند و خود را به آنها نرسانده اند، شاد هستند از اينكه ترس و غمى بر آنها نيست ).
به قولى اين آيات شريفه درباره شهداى (بدر) و به قولى درباره شهداى (احد) نازل شده است . و در روايتى از حضرت باقرصلوات الله عليه - درباره هر دو مى باشد. ولى آيات به طور عموم و شامل همه شهدا در طول روزگار است . و تخصيص بردار نيست .
محتواى آيه شريفه كاملا روشن و قابل دقت است : شهدا زنده اند. روزى ذاده مى شوند. درباره دنيامانده ها ناراحت نيستند. راجع به نعمت خود، شادمانند. پس ارواح شهدا در عالم برزخ زنده اند. شعور دارند و از نعمت خداوندى لذت مى برند.
4- (( و لا تقولوا لمن يقتل فى سبيل الله اموات بل احياء ولكن لاتشعرون )) (176).
يعنى : (به آنهايى كه در راه خدا كشته مى شوند، مرده نگوييد بلكه آنها زنده اند لكن شما نمى فهميد).
اين آيه نيز صريح است در اينكه : شهدا در عالم برزخ زنده اند. و نبايد به آنها (مرده ) اطلاق كنيم . امين الاسلام طبرسى مى فرمايد: صحيح است كه آنها تا بر پا شدن قيامت ، حقيقتا زنده اند. و نيز مى فرمايد: در اين آيه دلالت بر صحت مذهب مذهب ما وجود دارد كه عقيده داريم به سؤ ال قبر و ثواب مؤ من و عقاب گناهكاران چنانكه اخبار در اين باره فراوان است .
اين آيات درباره اهل نعمت در عالم برزخ بود. اما آياتى كه راجع به اهل عذاب در برزخ است به قرار ذيل مى باشد:
معذب بودن برخى از ارواح در برزخ
اينك برخى از آيات شريفه را كه درباره معذب بودن برخى از ارواح در برزخ مى باشد نقل مى نماييم :
(( ولو ترى اذا الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون بما كنتم تقولون على الله غير الحق و كنتم عن آياته تستكبرون . و لقد جئتمونا فرادى كما خلقناكم اول مرة و تركتم ما خولناكم وراء ظهوركم و ما نرى معكم شفعاءكم الذين زعمتم انهم فيكم شركاء لقد تقطع بينكم وضل عنكم ما كنتم تزعمون )) (177)
يعنى : (... اى كاش ! مى ديدى كه ظالمان در بيهوشى مرگند، ملائكه شروع به عذاب آنها كرده و مى گويند: بميريد، امروز عذاب خواركننده خواهيد بود كه به خدايتان ناحق مى گفتيد و از آيات او سرپيچى كرده و گردنكشى مى كرديد. امروز تنها پيش ما آمده ايد. چنانكه هنگام آفريدن ، شما را تنها آفريده بوديم . اموال دنيا را كه به شما داده بوديم در پشت سرخود رها كرده ايد. معبوديتهاى باطل را نيز در كنار شما نمى بينيم . رابطه ميان شما و آنها قطع شده است . و آنچه به زعم شما شريك خدا بود، گم شده است و خبرى از آنها نيست )..اين آيات شريفه صريح اند در اينكه عذاب ظالمان و اهل استكبار از هنگام قبض روح ، آغاز مى شود. و ملائكه در حال عذاب كردن ، با آنها با خشونت تمام رفتار مى كنند: (باسطوا ايديهم ؛: يعنى دستشان را به عذاب آنها باز كرده و عذاب را شروع كرده اند.) (اخرجوا انفسكم ) امر تكوينى است ؛ يعنى : بميريد و روح را از بدن خود خارج كنيد. ساير كلمات نيز حكايت از عذاب دارد.
2 - (( حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فيما تركت كلا انها كلمة هو قائلها و من ورائهم . برزخ الى يوم يبعثون )) (178)
يعنى : (چون يكى از آنها را مرگ فرا رسد، گويد: خدايا! مرا به دنيا برگردانيد تا در آنچه نكرده ام عمل كنم . اين درخواست ابدا پذيرفته نيست . و در پس آنها برزخى هست تا روزى كه مبعوث مى شوند.)
اين آيه ، آيه اى است كه فاصله ميان مرگ و قيامت را برزخ خوانده است .در اين آيه آمده كه انسانهايى پس از مرگ اظهار پشيمانى مى كنند و درخواست بازگشتن به دنيا را مى نمايند ولى از آنها پذيرفته نمى شود. اين درخواست و پشيمانى در اثر معذب بودن آنهاست .
على بن ابراهيم قمى در تفسير خويش مى گويد: اين آيه در رد كسانى است كه عذاب قبر و عقاب و ثواب قبل از قيامت را انكار كرده اند. و آن قول امام صادق - عليه السلام -است كه مى فرمايد:
(( والله ما اخاف عليكم الا البرزخ فاما اذا صار الامر الينا فنحن اولى بكم )) .
يعنى : (به خدا قسم ! براى شما نمى ترسم مگر از برزخ ، و چون در قيامت كار به دست ما برسد، ما براى شما سزاوارتريم ).
و على بن الحسين - عليه السلام - مى فرمايد:
(( ان القبر اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران )) .
يعنى : (قبر يا ياغى است از باغهاى بهشت و يا گودالى است از گودالهاى جهنم ).
در الميزان مى فرمايد:... آن در وقتى است كه عذاب را مشاهده مى كند و بر او مشرف است ... مراد از اين برزخ ، عالم قبر است و آن مثال است كه انسان در آن بعد از مردن تا قيامت ، زندگى مى كند.
3 - (( و حاق بآل فرعون سوء العذاب النار يعرضون عليها غدوا و عشيا و يوم تقوم الساعة ادخلوا آل فرعون اشد العذاب )) (179)
يعنى : (و احاطه كرد آل فرعون را عذاب بد. و آن آتشى است كه صبح و شام به آن عرضه و نشان داده مى شود. و روز قيامت (فرمان مى رسد) كه آل فرعون را به اشد عذاب داخل كنيد).
آيه شريفه به خوبى روشن مى كند كه آنها هر صبح و شام در برزخ به كنار آتش آورده مى شوند. اما دخول به آتش ، در روز قيامت خواهد بود. و نيز معلوم مى شود كه اهل برزخ ، صباح و مساء دارند و آن را درك مى كنند.
در روايت امام صادق - عليه السلام - آمده است كه : شاهد معذب شدن در برزخ آن است كه فرموده : (( النار يعرضون عليها غدوا و عشيا )) . و خبر داه كه كافر بعد از مردن ، صبح و شام ، عذاب مى شود. و در قيامت در آتش مخلد مى باشد.
در الميزان مى فرمايد:... نشان دادن به آتش ، قبل از روز قيامت است .
و آن عذاب برزخ است كه عالمى است متوسط ما بين مرگ و قيامت . و عذاب در برزخ و آخرت ، هر دو با آتش مى باشد. نهايت كه : عذاب در برزخ با نشان داده شدن و به آتش ، و در آخرت با دخول در آتش است .
آيه 97 از سوره نساء، و آيه 50 از سوره انفال ، و آيه 27 از سوره قتال نيز در اين رابطه مى باشد. و اما روايات از فريقتين ، بيش از حد مى باشد.
بحثى پيرامون آيه بسمله
به اتفاق شيعه (بسم الله الرحمن الرحيم ) يك آيه مستقل است و جزء سوره حمد و سوره هاى ديگر به استثناى سوره توبه مى باشد. و در سوره نمل در راءس نامه حضرت سليمان - عليه السلام - آمده است كه به ملكه (سبا) نوشت و در هر سوره به طور مستقل نازل شده و ترك آن در نماز جايز نمى باشد. خواه نماز واجب باشد ياى مستحب .
مرحوم طبرسى در مجمع البيان فرموده است : (( اتففق اصحابنا اءنها (بسم الله ...) آية من سورة وان من تركها فى الصلواة بطلت صلوته سواء كانت الصلاة فرضا او نفلا ))
روايات اهل بيت - عليه السلام - در اين زمينه صريح و روشن هستند. و سبب اتفاق شيعه نيز همانها مى باشند. براى نمونه به بعضى از آنها اشاره مى كنيم .
1 - (( قال : قل لاميرالمؤ منين عليه السلام : اخبرنا عن بسم الله الرحن الرحيم اءهى من الفاتحة الكتاب ؟ فقال : بعم فان رسول الله صلى الله عليه و آله و كان يقرئها و يعدها آية منها و يقول : فاتحة الكتاب هى السبع المثانى )) (180)
يعنى : (به اميرالمؤ منين - عليه السلام - گفته شد: ما را از (بسم الله الرحمن الرحيم ) خبر بده كه آيا آن از فاتحة الكتاب است ؟ حضرت در پاسخ فرمود: آرى ، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن را مى خواند و يك آيه از فاتحة الكتاب مى شمرد و مى فرمود: فاتحة الكتاب همان سبع مثانى است ) .
2 - (( عن معاوية بن عمار قال : قلت لابى عبدالله عليه السلام اذا قمت للصلوة اقرء بسم الله الرحمن الرحيم فى فاتحة القرآن ؟ قال : نعم قلت : فاذا قراءت فاتحة القرآن ، اقرء بسم الله الرحمن الرحيم مع السورة ؟ قال : نعم )) (181)
يعنى : (معاويه بن عمار مى گويد: به امام صادق - عليه السلام - گفتم : هنگام خواندن نماز (بسم الله الرحمن الرحيم ) را در فاتحة القرآن بخوانم ؟ فرمود: آرى . گفتم : پس از خواندن فاتحة القرآن (بسم الله الرحمن الرحيم ) را با سوره بخوانم ؟ فرمود: آرى )
3 - (( عن خالد بن مختار قال : سمعت جعفربن محمد عليه السلام يقول : ما لهم قاتلهم الله عمدوا الى اعظم آية فى كتاب الله فزعموا انها بدعة اذا اظهروها و هى بسم الله الرحمن الرحيم )) (182)
يعنى : (امام صادق - عليه السلام - درباره آنهايى كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) را آيه مستقل ندانسته اند، فرمود: چرا چنان كردند، خدا مرگشان دهد گمان كرده اند كه اظهار بزرگترين آيه كتاب خدا بدعت است ).
4 - (( قال كتبت الى ابى جعفر عليه السلام : جعلت فداك ! ما تقول فى رجل ابتداء ببسم الله الرحمن الرحيم فى صلاتة وحده فى ام الكتاب فلما صار الى غير ام الكتاب من السورة ، تركها؟ فقال العباسى ليس بذالك باءس ؟ فكتب بخطه يعيدها مرتين على رغم يعنى العباسى )) (183)
يعنى : (يحيى بن ابى عمران همدانى گويد: به امام جواد - عليه السلام - نوشتم : فدايت شوم ! چه فرمايى درباره مردى كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) را در نمازش فقط در حمد مى خواند و در سوره ديگر آن را ترك مى كند؟ عباسى (هشام بن ابراهيم عباسى كه با امام رضا و امام جواد - عليهما السلام - مخالفت مى كرد) مى گويدن مانعى ندارد! امام - عليه السلام -با خط خودش نوشت : به رغم انف عباسى ، بايد اعاده كند، بايد اعاده كند).
اما اهل سنت كه ثقل اصغر و اهل بيت - عليهم السلام - را كنار گذاشته اند درباره (بسمله ) به سه گروه تقسيم شده اند:
الف - گروهى مانند شيعه ، معتقد شده اند كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) جزء سوره حمد و جزء هر سوره از سوره هاى قرآن كريم است بجز سوره توبه . ابن كثير در تفسير خود(184)، اين قول را از ابن عباس ، ابن عمر، ابن زبير، ابوهريره و على - عليه السلام - و از تابعين ، ازعطا، طاووس ، سعيد بن جبير، شافعى و احمد بن حنبل در روايتى و از ديگران نقل كرده است .
علامه آيت الله خوئى در البيان ، صفحه 467، از اتقان سيوطى نقل كرده كه او اين قول را پذيرفته و مى گويد: احاديث در اين رابطه تواتر معنوى دارند.
ب - گروه دوم نظر داده اند كه (بسم الله الرحمن الرحيم ) فقط در سوره حمد، آيه مستقلى است نه در سوره هاى ديگر. اين قول بعض شافعيه و حمزه است و به احمد بن حنبل نيز مانند قول اول نسبت داده شده است (185) ابن كثير مى گويد: آن قول شافعى است در بعض طرق مذهبش .
ج - گروه سوم از جمله : مالك ، ابوعمر و يعقوب گفته اند كه : آن آيه مخصوص است و جزء هيچ يك از سوره ها نمى باشد و فقط براى بيان اول سوره ها و فاصله شدن ميان دو سوره ، تبركا نازل شده است (186)
ابن كثير در تفسير خود (187) آن را از مالك ، ابوحنيفه و اتباعشان ، نقل كرده است .
اكثر حنيفيه گفته اند: خواندن آن در نماز در فاتحة الكتاب ، واجب است مالك نظر داده است كه خواندن آن در نماز - فى نفسه - كراهت دارد ولى به علت خروج از خلاف ، مستحب است (188) در البيان هشت روايت از روايات اهل سنت را نقل كرده كه دلالت بر جزئيت دارند.
ناگفته نماند كه : الحمدالله شيعه به بركت پيروى از اهل بيت - عليهم السلام - كه عديل قرآن مجيد هستندت از اين تشتت آراء و قياس و استحسان ، راحت مى باشد.
تجسم و تمثل ملائكه
از حقايق مستفاد از قرآن مجيد آن است كه : ملائكه به شكل انسان در مى آيند و مجسم و ممثل مى شوند. و تا خود را نشان نداده اند، حتى انبيا هم نمى دانند كه آنها هستند، ما كيفيت آن را نمى دانيم اما در حقيقت ملائكه مى توانند به شكل انسان درآيند و از آن خارج شده و به خلقت اولى خود برگردند.
مرحوم شهيد مطهرى در بيان (ملك ) عبارت خوبى دارد و او ملائكه را (نيروهاى با شعور) تعبير مى كند. در اين صورت مى توان گفت : ملك كه يك (نيروى با شعور) است اگر فشرده شود، شبيه ماده شده و مجسم ، ممثل و مرئى مى شود. و اگر به حال اول برگردد، ديگر قابل رؤ يت نخواهد بود. به نظر من (روح ) و (جن ) نيز چنين هستند.
در رابطه با ممثل شدن ملك و آمدن آن نزد حضرت مريم ؛ مادر حضرت عيسى - عليه السلام - و نشناختن مريم او را، در قرآن كريم چنين مى خوانيم :
(( و اذكر فى الكتاب مريم اذ انتبذت من اهلها مكانا شرقيا فاتخذت من دونهم حجابا فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا، قالت انى اعوذ بالرحمن منك ان كنت حتقيا قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا قالت انى يكون لى غلام و لم يمسسنى بشر و لم اك بغيا قال كذلك قال ربك هو على هين و لنجعله آية للناس و رحمة منا و كان امرا مقضيا )) (189)
يعنى : (ياد كن در قرآن ، مريم را كه از خانواده اش به مكان شرق مسجد كنار كشيد. و از آنها حايلى براى خود قرار داد. ما روح خود را به طرف او فرستاديم و براى او به صورت بشرى مستوى الخلقه ، ممثل و مجسم شد. مريم گفت : من فرستاده خداى تو هستم ؛ آمده ام تا پسر پاكى به تو بدهم . مريم گفت : از كجا مرا پسرى مى شود با آنكه نه كسى از روى حلال به من دست زده و نه زنا كارم ؟ روح گفت : جرين همان است كه گفتم . خدايت فرموده : اين كار براى من آسان است . و مى خواهيم او را معجزه و رحمت و پيامبرى از خود قرار بدهيم . و اين كار حتمى است ).
آيات شريفه ، صريح مى باشد در اينكه :
1 - ملك به صورت بشر در مى آيد و مجسم و ممثل مى شود.
2 - مريم او را انسان دانست و تا خودش نگفته بود، معلوم نبود كه او ملك است .
3 - مريم ملك را با چشم ديد و با او گفتگو كرد.
4 - خلقت عيسى - عليه السلام - قدرت نمايى خداوند بود وگرنه انسان از پدر و مادر به وجود مى آيد. و خداوند خواسته است تا بفهماند كه او محكوم نظام خلقت نيست بلكه به عكس است .
(( و لقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ فملما رءاايديهم لاتصل اليه نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط و امراته قائمة فضحكت فبشرناها باسحاق و من وراء اسحق يعقوب قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز و هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب قالوا اتعجبين من امر الله رحمت الله و بركاته عليكم اهل بيت انه حيمد مجيد. )) (190)
يعنى : (فرستاده هاى ما به ابراهيم بشارت اسحاق را آوردند. و به او سلام گفتند، او نيز در جواب آنها سلام گفت . و بزودى گوساله بريانى نزد آنها آورد. و چون ديد دستشان به طعام برده نمى شود، آنها را نشناخت و احساس ترس كرد (و اگر مى شناخت نمى ترسيد) گفتند: نترس ما (ملك هستيم ) و براى قوم لوط فرستاده شده ايم . زن ابراهيم ايستاده بود كه به حال حيض افتاد، به او فرزندش اسحاق را مژده داديم كه بعد از اسحاق پسرش يعقوب خواهد شد. زن گفت : واى بر من ! آيا فرزند مى زايم با آنكه من پيرزن و شوهرم پيرمرد است ؟! گفتند: آيا از كار خدا تعجب مى كنى ؟! حال آنكه رحمت و بركات او مخصوص شما اهل بيت است . و خدا پسنديدده و با عظمت است ).
از آيات به طور صريح معلوم مى شود كه :
1 - ملائكه مجسم شده و به صورت انسان درمى آيند.
2 - حضرت ابراهيم - عليه السلام - آنها را ديد اما نشناخت و فكر كرد بشر هستند و لذا براى آنها غذا آماده كرد.
3 - ملائكه به همسر حضرت ابراهيم - عليه السلام - (سارا) مژده دادند كه از او اسحاق به دنيا خواهد آمد.
4 - به علت نزول ملائكه ، همسر حضرت ابراهيم - عليه السلام - به حالت قاعده درآمد، بنابراينكه : (ضحكت ) به معناى حائض شدن باشد.
(( و لم جائت رسلنا لوطا سى ءبهم وضاق بهم ذرعا و قال هذا يوم عصيب و جائه قومه يهرعون اليه و من قبل كانو يعلمون السيئات قال يا قوم هؤ لاء اطهر لكم فاتقوا الله و لا تخزون فى ضيفى اليس منكم رجل رشيد... قالوا يا لوط انا رسل ربك لن يصلوا اليك فاسر باهلك بقطع من الليل و لايلتفت منكم احد )) (191)
يعنى : (چون فرستاده هاى ما پيش لوط آمدند (حضرت لوط آنها را نشناخت و گمان كرد كه آنها جوانانى هستند كه به عنوان ميهمان آمده اند لذا) غمگين شد و در كارشان درماند و گفت : اين روز، روز سختى است (نه مى توانم ميهانان را از خانه برانم و نه مى توانم در برابر قوم خود از آنها دفاع كنم ) قوم او (وقتى دانستند كه براى حضرت لوط جوانانى به مهمانى آمده اند) به سوى او كشيده مى شدند. (و مى آمدند) و قبل از آن ، اهل گناهان بودند ( عمل لواط انجام مى دادند آن حضرت كه در مقابل هجوم قوم درمانده بود) گفت : اى مردم ! اين دختران من هستند كه بعضى از شما مى توانيد با آنها ازدواج كنيد. از خدا بترسيد و مرا درباره ميهمانانم خوار نكنيد. آيا مرد كاملى در ميان شما نيست ؟!... ملائكه گفتند: اى لوط! ما فرستاده خداى تو هستيم ، اينها هرگز به تو نتوانند رسيد. با خانواده خود در پاسى از شب از اين محل برويد و نبايد ملتفت شود از شما احدى ).
از آيات شريفه معلوم مى شود كه :
ضرورت معاد از راه عدالت
اولا: بافت زندگى دنيا طورى است كه بسيارى از كارها مطابق عدالت به پايان نمى رسد؛ مثلا عده كثيرى از مردم ، در دنيا ظلم و ستم مى كنند و پا را از حريم خويش بيرون نهاده و حق ديگران را به ستم غصب مى كنند. و براى كسى حقى قائل نيستند. و سراسر زندگى چنين افرادى ، مشحون از انواع ظلمها، ستمها، بيدادها و جنايتها مى باشد. و سرانجام نيز بدون اينكه به سزاى عمل ظالمانه خويش برسند، چشم فرو بسته و از دنيا مى روند. اگر قيامت نباشد،پس حساب اين مظلومها چه خواهد شد. حق و حقوق اين مردم بيچاره وضعيتى كه توسط آن ستمگران به تاراج رفته است ، در كجا بايد گرفته شود. و يا عده زيادى از مردم كه طمعه هوسهاى زورمداران عالم گرديده اند، انتقام آنان در كجا بايد گرفته شود؟
ثانيا: بر فرض هم كه دست انتقام گريبان برخى از اين قاتلان و جنايتكاران را بگيرد، آيا امكان دارد يك جنايتكار را عوض هزاران انسانى را كه قربانى مطالع خويش نموده ، به سزاى اعمالش برسانند؟ مثلا صدام را كه قاتل بيش از صدها هزار انسان بى گناه مى باشد، چگونه مى توان انتقام اين همه انسانها را از او گرفت ؟ و چه كسى و كدام قانون مى تواند او را به كيفر تمام ظلمها و ستمهايش برساند؟
و يا مثلا (ترومن يهودى ) رئيس جمهور اسبق آمريكا، در دو شهر (هيروشيما و ناكازاكى ) حدود سيصد هزار انسان را ذوب كرد، وجود او چقدر توانايى دارد تا انتقام اين همه جنايت هولناك از او گرفته شود، مگر او يك بدن بيشتر است ؟!
و يا برعكس افراد فوق ، شخصيتهاى برجسته و هاديان الهى چون امام حسين - عليه السلام - و ساير شهداء كه در راه رضاى خداوند از جان گذشتند و دستورات الهى را به نحو احسن به انجام رساندند، پاداش بزرگ آنان را نمى توان در اين دنيا ادا نمود. چرا كه آنان جان خويش را براى رضاى خداوند فداى اسلام و قرآن نمودند، و خون پاكشان براى احياى دين مبين اسلام ، بر زمين ريخته شد. چگونه مى توان در اين دنياى فانى و حقير، پاداش آنان ادا شود. پس بايد قيامت و دنياى ديگرى باشد تا نيكوكاران به پاداش و بدكاران به كيفر برسند. و الا عدالت خداوند مخدوش مى گردد و امر و نهى پروردگار، پايه و ضمانتى نخواهد داشت .
وانگهى در صورت عدم وجود قيامت ، نيكوكاران با تبهكاران مساوى بلكه بدكاران برنده خواهند بود. مثلا ما يزيد بن معاويه را عنصرى پليد، آلوده و مغلوب مى دانيم اما امام حسين - عليه السلام - را انسانى والا و فاتح مى دانيم . اگر آخرت نباشد، يزيد با امام حسين - عليه السلام - نه تنها فرقى نخواهد داشت بلكه برنده هم خواهد بود چرا كه در دنيا به كام خود رسيد و به آرزوهاى خويش جامه عمل پوشيد و به ظاهر بر دشمنان خود فائق آمد، اينجاست ك در صورت عدم آخرت ، عدل الهى مخدوش مى شود و چون مخدوش شدن عدل خداوند محال است ، پس در وجود جهان آخرت ، ترديدى نيست و حتما خواهد بود.
ثالثا: اگر قيامتى نباشد، ديگر امر و نهى خداوند چه ضمانتى دارد؟ آنكه به دستور خداوند عمل نكند، چه سيلى اى خواهد خورد و آنكه عمل كند چه پاداشى دريافت خواهد كرد. آرى ، مجموعه اين علل و عوامل ، وجود قيامت را ضرورى نموده است . اينك به ذكر برخى از آياتى كه به روز قيامت اشاره دارند، مى پردازيم :
1- (( (ام نجعل الدين امنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار))) (127).
يعنى : (آيا آنهايى را كه اهل ايمان و عمل مى باشند؛ مانند مفسدان قرار مى دهيم و يا متقين را مانند فاجران مى گردانيم ).
اين آيه شريفه در صورتى صحيح است كه آخرتى باشد و الا نه تنها بدكاران با نيكوكاران يكسان مى شوند بلكه بدكاران موفق تر خواهند بود؛ چون در دنيا به كاميابى كامل رسيده اند. و به هر آنچه اراده كرده اند، دست يافته اند.
2- (( ام حسب الدين اجترحوا السيئات ان نجعلهم كالدين امنوا و عملوا الصالحات سواء محياهم و مماتهم ساء ما يحكمون و خلق الله السموات و الارض بالحق و لتجزى كل نفس بما كسبت و هم لايظلمون )) (128).
يعنى : (آيا آنان كه گناهان را كسب كرده اند مانند كسانى كه اهل ايمان و عمل هستند قرار مى دهيم كه حيات و ممات هر دو گروه يكى باشد، بد قضاوت كرده اند! بلكه خداوند آسمانها و زمين را بحق آفريد، تا هر نفس با عمل خود مجازات شود. و آنها مظلوم نمى شوند).
اگر جهان آخرت نباشد، اين آيات نورانى ، قابل پياده شدن نيست . و عدل الهى جاى خود را پر نخواهد كرد. چون اين كار محال است ، پى وجود جهان آخرت ، حتمى خواهد بود.
3- (( ان الساعة اتية اكاد اخفيها لتجزى كل نفس بما تسعى )) (129).
يعنى : ( (خداوند متعال به حضرت موسى - عليه السلام مى فرمايد) جهان آخرت حتما خواهد آمد. آمدن آن را پنهان مى دارم تا هر كس به آنچه انجام داده است ، مجازات گردد).
يعنى پاداش نيكوكاران و مجازات نمودن تبهكاران ، در اين دنيا پياده نمى شود و عدل الهى جاى خود را نمى گيرد. پس بايد جهان آخرت وجود داشته باشد.
4- (( افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون اما الدين امنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات الماءوى ... و اما الدين فسقوا فماءواهم النار )) (130).
يعنى : (آيا آنكه مؤ من است مانند فاسق خواهد بود، نه آن دو گروه ، مساوى نخواهند بود. (در نتيجه ) اهل ايمان و عمل ، جايشان بهشت ... و اهل فسق و فساد، در آتش هستند).
اگر آخرت نمى بود، مؤ من و فاسق مساوى مى شدند، بلكه فاسق بالاتر از مؤ من بود. اين مطلب را با كلامى از مرحوم شهيد مطهرى ، به پايان مى بريم . او در توجيه اين آيات مى نويسد:
اينجا لازم است توضيحى درباره اين دو اصل (حكمت و عدالت ) بدهيم كه چگونه است كه عدل الهى و هم حكمت الهى ، حيات جاويدان را ايجاب مى كند. و چگونه است كه اگر فرض كنيم حيات جاويدانى در پى اين حيات محدود نباشد، كه هر كس به نتيجه جاويد كردارش برسد، آفرينش جهان و انسان ، هم از نظر عدل الهى غيرقابل توجيه است و هم از نظر حكمت الهى . از عدل الهى آغاز مى كنيم :
اگر حيات جاويدان در كار نباشد، مثل انسانهايى كه در نظام ايمان و عمل ، حركت كرده اند و انسانهايى كه در نظام ضد ايمان و عمل حركت كرده اند، مثل شاگردانى است كه برخى تكاليف خود را به نحو احسن انجام داده اند و برخى ديگر وقت خود را به بازيگوشى گذرانده اند. و معلم بخواهد همه آنها را از نمره محروم كند. اين محروميت ، ظلم است و برخلاف اصل عدل مى باشد.
اين مطلب را با بيانى ساده تر نيز مى توان ادا كرد و آن اينكه : خداوند مردم را دعوت كرده است به ايمان و نيكوكارى . مردم از لحاظ پذيرش اين دعوت ، دو گونه شده اند؛ برخى اين دعوت را پذيرفته و نظام فكرى و عملى و اخلاقى خود را بر آن تطبيق داده اند، و برخى ديگر نپذيرفته و به بدكارى و فساد پرداخته اند. از طرف ديگر مى بينيم كه نظام اين جهان بر اين نيست كه صد در صد نيكوكاران را پاداش بدهد و بدكاران را كيفر، بلكه برخى نيكوكاريها هست كه حيات انسان به آن پايان مى يابد و مجالى براى پاداش نيست . پس بايد جهانى ديگر باشد كه نيكوكاران پاداش كامل نيكوكارى خود را دريافت كنند و بدكاران كيفر كار خود را، وگرنه بر خلاف عدل الهى است .
و اما از نظر حكمت الهى : ما انسانها كارهايمان بر دو قسم است : كارهاى عبث و بيهوده كه نتيجه اى بر آن مترتب نيست . و ديگر كارهاى بخردانه و عقل پسند كه نتائج خوب و مفيدى به بار مى آورد... كار حكيمانه خداوند عبارت است از كارى كه مخلوق را به كمال لايق خود برساند. و نسبت دادن كار عبث به خداوند، آن است كه مخلوقى را بيافريند بدون آنكه مخلوق را به كمال لايقش برساند.
...اينجاست كه فكر بيهودگى و پوچى در آفرينش ، براى گروهى پيدا شده است . مى گويند جهان ، حكم قافله اى را دارد كه دائما در حركت است و منزل عوض مى كند. و هيچگاه به مقصد واقعى نمى رسد. هر مقصد به نوبه خود يك منزل است ؛ زيرا طبيعت از آن نيز عبور مى كند و آن را پشت سر مى گذارد. بديهى است كه يك حركت و يك سفر، آنگاه معنا و مفهوم پيدا مى كند كه يك مقصد واقعى در انتظار باشد. اما اگر همه مقصدها و منزلها عبارت باشند از رفتنها، و منزلها و رسيدنها نداشته باشد، اين حركت و اين سفر، جز بيهودگيها چيزى نيست .
...پاسخى كه قرآن مى دهد اين است كه : آرى ، اگر تنها طبيعت و دنيا بود و بس ، اگر همه زادنها براى مردن و همه روييدنيها براى زرد و خشك شدن بود... جاى اين اشكال و شبهه بود... اما هستى به دنيا محدود نمى شود. دنيا آخرت را به دنبال دارد. دنيا (رفتن ) و آخرت (رسيدن ) است . على - عليه السلام - مى فرمايد: (( الدنيا دار مجاز و الآخرة دار قرار )) (131) اگر جهان آخرت نبود، جهان ، مقصد نهايى نداشت ... و به اصطلاح قرآن ، خلقت و آفرينش (عبث ) و (باطل ) و (لعب ) بود، اما پيامبران آمدند كه جلوى اين اشتباه اساسى را بگيرند. و ما را به حقيقتى آگاه سازند كه ندانستن آن ، سراسر هستى را در نظر ما پوچ مى كند(132) (( افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لاترجعون )) (133).
عايشه و آزار دادن به رسول خدا (ص )
سوره تحريم از قرآن كريم ، حاكى است كه برخى از زنان رسول خدا - صلى الله عليه و آله - او را بسيار ناراحت مى كردند تا جايى كه حضرت ، با سوگند، بعضى از چيزها را بر خود، حرام كرد. خداوند متعال در مقام دلسوزى ، خطاب به رسول خدا فرمود:
(( يا ايها النبى لم ترحم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك والله غفور رحيم )) (134).
از ميان شاءن نزولها از همه گوياتر، نقل مرحوم طبرسى است كه گفته است : عايشه مى گويد: رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در منزل زينب دختر جحش (يكى از زنان آن حضرت ) بيشتر توقف مى كرد. و زينب ، شربت عسلى كه تهيه كرده بود، به آن حضرت مى نوشانيد. لذا من با حفصه (دختر عمو) قرار گذاشتيم وقتى كه رسول خدا به منزل هر يك از ما داخل شد، بگوييم : يا رسول الله ! از دهان شما بوى مغافير (درختى كه گل بدبويى دارد) مى آيد مگر از آن خورده ايد؟!
وقتى پيامبر اكرم به منزل آنها داخل شد، آن دو مطلب را به زبان آوردند. حضرت فرمود: نه ، بلكه من در منزل زينب ، شربت عسل خورده ام . ديگر هرگز از آن نخواهم خورد.
بخارى نيز در صحيح خود، جلد ششم ، صفحه 194 كتاب تفسير، آن را نقل كرده است . و از آيه : (( قد فرض الله لكم تحلة ايمانكم ...)) (135) معلوم مى شود كه حضرت قشم ياد كرده بود كه از آن نخورد. و خداوند فرمود: مى توانى با كفاره دادن ، قسم خود را بشكنى .
به هر حال ، در آيه چهارم اين سوره ، به طور تثنيه به دو نفر از زنان آن حضرت خطاب مى شود كه قلب شما به علت اذيت كردن پيامبر اكرم ، از حق منحرف شده است . و اگر بر عليه رسول ما تبانى كنيد، بدانيد كه خدا، جبرئيل و نيكوكار مؤ منان (على عليه السلام ) و ملائكه ، كمك آن حضرت هستند. اين چه تهديدى است و آن دو زن چقدر حضرت را اذيت مى كردند؟ آيه شريفه اين چنين است :
(( ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤ منين و الملائكة بعد ذلك ظهير ))
(136).
اين دو زن كدامند كه در آيه شريفه ، سه بار با صيغه تثنيه به آن دو خطاب شده است (تتوبا، قلوبكما و تظاهرا) به اتفاق شيعه و اهل سنت ، آن دو زن يكى عايشه دختر ابوبكر و ديگرى حفصه دختر عمر بن خطاب است .
ترمذى در سنن خود نقل كرده است كه ابن عباس مى گويد: بسيار آرزو داشتم كه از عمر بن خطاب بپرسم آن دو زن كدامند. تا اينكه عمر در سالى كه به حج رفت من هم با او به حج رفتم . در بعضى از منازل از جاده كنار رفت و من نيز با او رفتم . آب ريختم و او وضو گرفت سپس گفتم : يا اميرالمؤ منين ! آن دو نفر از زنان پيامبر كه خداوند در حق آنان مى فرمايد: (( ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه )) (137) كدامند؟
گفت : عجبا! يابن عباس ! آن دو، عايشه و حفصه هستند. ولى از سؤ ال من ناراحت شده بود(138) اين مطلب را زمخشرى نيز در كشاف ، در تفسير آيه شريفه ، بخارى در صحيح خود، جلد ششم ، صفحه 195، كتاب تفسير سوره تحريم ، حلبى در سيره خود، جلد سوم ، در ضمن نقل حالات حفصه ، و خازن و نسفى نيز در تفسير خود نقل كرده اند.
بنابراين ، معلوم مى شود كه آن دو زن ، حضرت را بسيار ناراحت كرده اند تا جايى كه قرآن مجيد، تقريبا به طور صريح ، آن دو را كوبيده است .
آزمايش حضرت ابراهيم و امامت او
آيه 124 از سوره مباركه بقره ، آيه اى بحث انگيز و قابل دقت مى باشد. ابتدا آيه شريفه را نقل و ترجمه مى نماييم و سپس نكاتى را كه از آن فهميده مى شود، مورد بررسى قرار مى دهيم :
(( واذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين )) (139).
يعنى : (چون ابراهيم را خدايش با دستورهايى امتحان كرد، و ابراهيم آنها را به اتمام رسانيد، خداوند فرمود: من تو را براى مردم ، امام و پيشوا قرار دادم . ابراهيم گفت : از ذريه من نيز؟ خداوند فرمود: عهد من به ظالمان نمى رسد).
اين آيه شريفه از چند جهت قابل بررسى است :
1- منظور از (كلمات ) و دستوراتى كه خداوند متعال ، حضرت ابراهيم را با آنها امتحان كرد چيست ؟ در مجمع البيان از امام صادق - عليه السلام - روايت شده كه منظور از (كلمات )، دستور ذبح نمودن حضرت اسماعيل در خواب است . ظاهرا اسكان ذريه اش در سرزمين مكه نيز از آن باشد.
2- (امامت ) جعل خدايى و در اختيار و تحت قدرت اوست . به عبارت ديگر: همانطور كه نبوت ، منصب خدايى است و بايد به دست او منصوب شود، امام نيز بايد به فرمان خداوند منصوب شود. چرا كه هيچكدام اينها در دست مردم نيست .
3- امامت حضرت ابراهيم - عليه السلام - بعد از نبوت او بوده است بنابراين ، (امامت ) مقام ديگرى است كه به وى عطا شده بود. آن حضرت ، مدتها پيش از آنكه ماءمور به ذبح حضرت اسماعيل باشد، به نبوت رسيده بود. لذا در كافى از حضرت باقر - عليه السلام - نقل شده است كه : خداوند متعال ، حضرت ابراهيم را (عبد) اتخاذ كرد، پيش از آنكه مبعوث گرداند. و او را (نبى ) گردانيد، پيش از آنكه (رسول ) گرداند. و (رسول ) گردانيد پيش از آنكه (خليل ) گرداند. و (خليل ) گردانيد، پيش از آنكه (امام ) گرداند.
هنگامى كه همه اينها براى او جمع گرديد - حضرت در اينجا مشت خود را جمع كرد - خداوند به او فرمود: (( انى جاعلك للناس اماما)) و چون حضرت ابراهيم - عليه السلام - متوجه بزرگى مقام امامت بود، گفت : (و من ذريتى قال لاينال عهدى الظالمين ).
4- امامت عهد خدايى است . و اين ، بيان ديگرى در تاءييد (( انى جاعلك ...)) مى باشد.
5- امامت به ظالمان نمى رسد: (( لاينال عهدى الظالمين )) . اطلاق آيه شريفه اين است كه مقام ولايت عهدى ، به هيچ ظالمى نمى رسد، خواه فعلا ظالم باشد و يا در گذشته ظالم بوده و اكنون توبه كرده است ؛ زيرا اطلاق لفظ (ظالم ) بر كسى كه قبلا نيز ظالم بود، صحيح است . لذا از آيه شريفه استفاده مى شود كه امام حتما بايد (معصوم ) باشد.
علامه طباطبائى در الميزان مى فرمايد: با اين بيان ظاهر شد كه مراد از (ظالمين ) مطلق (من صدر عنه ظلم ما) است ؛ از شرك يا معصيت . هر چند كه اين ظلم ، فقط در وقتى از عمرش بوده و سپس توبه كرده باشد.
از برخى از اساتيد ما (ره ) از دلالت آيه بر عصمت امام - عليه السلام سؤ ال شد؟ فرمود: مردم به حسب قسمت عقليه چهار قسم اند؟
1- آنكه در همه عمر ظالم بوده است .
2- آنكه در هيچ وقت ظالم نبوده است .
3- آنكه در اول عمر ظالم بوده اما بعدا توبه كرده است .
4- آنكه اول عمر ظالم نبوده اما بعدا ظالم شده است .
شاءن حضرت ابراهيم - عليه السلام - اجل است از اينكه (امامت ) را براى افراد قسم اول يا قسم چهارم بخواهد. پس فقط قسم دوم و سوم ، باقى مى ماند. و در اين صورت ، مراد از ظالمى كه عهد خدا به او نمى رسد، فقط قسم سوم مى باشد. بنابراين ، مصداق آيه شريفه ، افراد قسم دوم مى باشد كه اصلا ظالم نبوده اند؛ يعنى معصوم هستند.
مراد از امامت چيست ؟
اكنون بايد ديد كه مراد از (امامت ) در اينجا چيست ؟ در پاسخ اين سوال بايد گفت : ممكن است مراد از آن يكى از اين سه معناى ذيل باشد:
اول : به معناى مقتدا بودن در افعال و اقوال .
دوم : پيشوا بودن در اداره امور مردم ، پياده كردن احكام خدا، حكومت در جامعه ، اقامه حدود و جنگ با دشمن و...
معناى اول ، شامل همه انبيا مى شود. و هيچ پيامبرى نيست مگر آنكه مقتدا در افعال و اقوال است . ولى راجع به معناى دوم بايد گفت : ممكن است پيامبرى ماءمور به تشكيل حكومت و پياده كردن احكام الهى نشود. اما خداوند متعال : اين مقام و امامت را به حضرت ابراهيم - عليه السلام - داده است .
سوم : به معناى (ولايت ) است . امام به معناى سوم ، يك انسان كامل ، منحصر بفرد، يك قطب ، يك حجت و يك ولى اكمل است . زنده و مرده او يكى است . همانطور كه در زندگى مى شنود، بعد از مردن نيز مصداق (( اشهد انك تسمع كلامى و تشهد مقامى )) (140) مى باشد. چنانكه اغلب زيارتهاى معصومين - عليهم السلام - با كلمه خطاب (عليك و عليكم ) است .
از هفتاد و سه نوع اسم اعظم خداوند، هفتاد و دو نوع آن ، نزد امام مى باشد؛ همان اسم اعظمى كه عاصف بن برخيا؛ وزير حضرت سليمان بن داوود - عليهماالسلام - به وسيله آن ، تخت ملكه (سباء) را در يك چشم بهم زدن نزد حضرت سليمان ، حاضر كرد(141).
(امام ) كسى است كه اعمال بندگان ، شب و روز بر او عرضه مى شود و آنها را مى داند. و در روز قيامت بر اعمال آنها گواهى خواهد داد(142).
(امام ) كسى است كه علم غيب مى داند و خداوند مقدارى از علم غيب را به او آموخته است تا جايى كه على بن ابيطالب - عليه السلام - قبل از شروع به جنگ با خوارج ، فرمود: (به خدا قسم ! ده نفر از ياران من شهيد نمى شوند، و ده نفر از آنها زنده نمى ماند).
پس از تمام شدن جنگ ، از ياران آن حضرت ، فقط هشت نفر شهيد شده بود و از خوارج - كه چهار هزار نفر بودند - فقط نه نفر زنده ماندند(143).
(امام ) داراى روحى است كه با آن همه جاى دنيا را مى بيند. و از همه جريانها باخبر است . در حالى كه در خانه خود نشسته است (144).
به احتمال نزديك به يقين و يا به طور يقين ، مراد از (امامت ) در آيه شريفه ، معناى سوم است كه خداوند ابراهيم - عليه السلام - را پس از آنكه از عهده امتحانها برآمد، به چنين مقامى رفيع ، رسانيد. و تا آن وقت به آن مقام بزرگ نرسيده بود.
از تفسير الميزان معلوم مى شود كه علامه طباطبائى (ره ) نيز اين معنا را اختيار فرموده است . و اين مقامى است كه جا داشت حضرت ابراهيم - عليه السلام - آن را براى ذريه اش نيز بخواهد.
بحثى پيرامون بداء
(( يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب (145)))
يعنى : (خداوند هر چه را بخواهد (از احكام يا حوادث عالم ) محو و هر چه را بخواهد اثبات مى كند و اصل كتاب آفرينش در نزد اوست ).
بايد بدانيم كه عالم ، عالم اسباب و مسببات است . و خداوند متعال خواسته است كه كارها با اسباب و علل خود جريان پيدا كنند. امام صادق - عليه السلام - مى فرمايد: (( ابى الله يجرى الاشياء الا باسباب ... (146))) . هر نتيجه اى معلول علل و مقدمات آن است . و چيزى بدون علت ، موجود نمى شود. اين حكم در همه كائنات جريان دارد.
آيه مؤ من
(( افمن كان مؤ منا كمن كان فاسقا لايستوون )) (79)
يعنى : (آيا پس كسى كه مؤ من است مثل كسى است كه فاسق مى باشد (اين دو) مساوى نيستند).
ميان على بن ابيطالب - عليه السلام - و وليد بن عقبة بن ابى معيط، جريانى پيش آمد. وليد به آن حضرت گفت : من در زبان از تو گوياترم ، و سر نيزه من از سر نيزه تو تيزتر است . و من بهتر از تو مى توانم دشمن را به عقب برانم !!!
على - عليه السلام - فرمود: ساكت شو! تو يك نفر فاسق هستى . خداوند در اين باره ، آيه فوق را نازل كرد. در الغدير (80)، آن را از ده جا نقل كرده است . براى نمونه رجوع شود به تفسير نيشابورى و ابن كثير.
آيه مباهله
(( فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين )) (81)
يعنى : (هر كس كه درباره عيسى با تو محاجه كند، بعد از آنكه جريان او را دانسته اى ، بگو: بياييد بخوانيم پسران ما را و پسران شما را، زنان ما را و زنان شما را، ما را و نفسهاى شما را، آنگاه به درگاه خدا ناله كنيم و لعنت خدا را از آن دروغگويان گردانيم ).
اين آيه شريفه ، راجع به جريان (مباهله ) است كه عده اى از نصاراى نجران ، به مدينه آمده و با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - درباره عيسى - عليه السلام - به مجادله برخاستند. حضرت فرمود: عيسى بنده خدا بود. طعام مى خورد، آب مى آشاميد، بول و غائط مى كرد. آنها گفتند: پدرش چه كسى بود؟ وحى آمد كه از آنها بپرس درباره آدم چه مى گويند آيا بنده مخلوق نبود كه مى خورد مى آشاميد و حدث مى كرد و زن مى گرفت ؟ گفتند: آرى . فرمود: پس پدر حضرت آدم چه كسى بود؟ آنها در جواب عاجز ماندند اما درباره حضرت عيسى قانع نشدند.
حضرت به آنها فرمود: با من مباهله كنيد اگر راستگو باشم عذاب بر شما نازل شود و اگر دروغگو باشم عذاب بر من نازل گردد. گفتند: با انصراف سخن گفتى لذا وعده مباهله گذاشتند.
قرار شد روز 24 ذيحجه از سال دهم هجرت ، مباهله انجام شود. رسول خدا - صلى الله عليه و آله - با اطمينان به وعده خدا و با كمال آرامش ، به محل مباهله آمد على بن ابيطالب در پيش ، فاطمه زهرا در پشت سر و آن حضرت نيز در وسط، دست حسنين - عليهم السلام - را گرفته و حركت مى كردند. سپس آن بزرگوار، دو زانو نشست و آماده مباهله گرديد.
رئيس نصارا از ديدن آن منظره كه چگونه رسول خدا- صلى الله عليه و آله - با آن اطمينان خاطر به محل آمده ، دانست كه اگر آن حضرت ذره اى در حقانيت خويش و در وعده خدا شك داشت اقدام به چنين كارى نمى كرد لذا او دانست كه در صورت مباهله ، نصارا از بين خواهند رفت . بدين خاطر به اتباع خود چنين گفت :
(( يا معشر النصارى انى لارى وجوها لوشاء الله ان يزيل الجبل من مكانه لازاله بها فلا تباهلوا فتهلكوا... ))
يعنى : (اى گروه نصارا! من چهره هايى را مى بينم كه اگر خدا بخواهد كوهى را از جايش بركند، بخاطر آنها برمى كند، مباهله نكنيد و گرنه هلاك خواهيد شد...)
آنها نيز مباهله نكرده و به جزيه حاضر شدند و حضرت هم از آنها پذيرفت . در اين ماجرا رسول خدا - صلى الله عليه و آله - جز على ،فاطمه ، و حسنين - عليهم السلام - كسى را با خود نبرده است . و احدى از مسلمانان خلاف آن را نگفته است لذا ديگر نيازى به ذكر مآخذ و كتب نمى باشد. در اين آيه شريفه ، على بن ابيطالب - عليه السلام - (نفس ) رسول خدا- صلى الله عليه و آله - شمرده شده است . و اين از دلايل خلافت مى باشد.
آيه تبليغ
(( يا ايها الرسول ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين )) (82)
يعنى : (اى پيامبر! آنچه از جانب تو نازل شده است آن را به مردم برسان . و اگر اين كار را انجام ندهى ، پيام خدا را نرسانده اى . خداوند تو را از شر ديگران حفظ مى كند و خداوند قوم كافر را هدايت نمى كند.)
اين آيه شريفه ، هنگام مراجعت آن حضرت ، از (حجة الوداع ) نازل شد. و به دنبال نزول آيه شريفه ، پيامبر اكرم دستور داد تا مردم در (غدير خم ) جمع شوند و آنگاه على بن ابيطالب - عليه السلام - را به خلافت منصوب فرمود.
در تمام قرآن مجيد، خطابى به اين سنگينى به آن حضرت نشده است كه ظاهر آن بسيار معتدل اما محتواى آن بسيار خشن و خطرناك است . خلاصه آن چنين است كه خداوند مى فرمايد: اگر اين كار را نكنى ، تو پيامبر نافرمانى هستى و از نبوت ساقط هستى و ديگر پيامبر من نخواهى بود؛ چون اگر پيامبر، امر خدا را اطاعت نكند از پيامبرى ساقط است .
بهر حال (بلغ ما انزل ) حاكى است كه قبلا خلافت على - عليه السلام - نازل شده بود اما هنوز تبليغ آن نرسيده بود كه خداوند در آنجا به پيامبر اكرم فرمود: برسان آنچه را كه قبلا نازل شده است .
(( و ان لم تفعل بلغت رسالته )) ضمير (رسالته ) خواه به همه رسالت برگردد و يا به آن فرمان بخصوص ، در هر حال ، عدم تبليغ آن ، مساوى با سقوط نبوت آن حضرت بود.
(( والله يعصمك من الناس )) اين قسمت ، نشان مى دهد كه پيامبر اكرم (ص ) باطنا ناراحت بود از اينكه مردم جريان خلافت را چطور تعبير خواهند كرد. و آيا اختلاف پديد مى آيد. آيا خواهند گفت با اين همه صحابه ، چرا داماد خود را مقدم كرد؟ و... ولى خداوند فرمود: از اجراى رسالت خويش ، وحشت نكن خداوند نگهدار و حافظ تو مى باشد.
(( والله لا يهدى القوم الكافرين )) اين قسمت ، حكايت از اين دارد كه نقشه ديگران ، خنثى خواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت كه كار انكار كنندگان ، پيش برود و موفقيتى به چنگ آورند.
واحدى نيشابورى (متوفاى 468 هجرى ) در اسباب النزول ، صفحه 115 ذيل همين آيه شريفه نقل كرده است كه : ابوسعيد خدرى گفت : اين آيه در روز غدير هم درباره على بن ابيطالب نازل گرديد.
فخر رازى در تفسير كبير خود (83) مى گويد: (( ... نزلت الآية فى فضل على و لما نزلت هذه الآية اخذ بيده و قال : من كنت مولاه فعلى مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه )) (84)
نيازى به ذكر منابع نيست چرا كه شيعه ، به اين مطلب اتفاق دارد. علامه امينى در الغدير (85) آن را از سى كتاب معتبر اهل سنت نقل كرده است .
آيه اكمال الدين
(( اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا )) (86)
يعنى : (امروز دين شما را كامل نمودم و نعمت خود را بر شما تمام كردم و دين اسلام را براى شما راضى شدم ).
آنگاه كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - على بن ابيطالب - عليه السلام - را در (غدير خم ) به امامت ، منصوب كرد، هنوز از غدير، خارج نشده بود كه جبرئيل اين آيه شريفه را آورد؛ يعنى با امامت على بن ابيطالب ، دين تكميل شد و نعمت خدا تمام گرديد. و خداوند از دينى كه با امامت على بن ابيطالب است راضى و خشنود شد، به طورى كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - از نزول اين آيه شريفه متعجب شد و فرمود:
(( الله اكبر على اكمال الدين و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و ولاية على بن ابى طالب من بعدى )) .
مرحوم علامه امينى در الغدير (87) آن را از شانزده كتاب اهل سنت ، نقل كرده است .
آيه سئل سائل
(( سئل سائل بعذاب واقع ، للكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج )) (88)
آنگاه كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - على بن ابيطالب - عليه السلام - را در (غديرخم ) به امامت منصوب كرد، اين مطلب در تمام بلاد شايع شد و مردم آن را براى يكديگر خبر دادند. حارث بن نعمان فهرى ، محضر آن حضرت آمد و گفت :
(( يا محمد امرتنا من الله ان نشهد ان لا اله الا الله و انك رسول الله و بالصلاة و الصوم و الحج و الزكاة ، فقبلنا منك ثم لم ترض ذلك رفعت بضبع ابن عمك ففضلته علينا و قلت من كنت مولاه فعلى مولاه )) .
يعنى : (اى محمد! از جانب خدا ما را به وحدانيت خدا و رسالت خود و به نماز، روزه ، حج و زكات خواندى قبول كرديم ولى به اينها قانع نشدى تا دست عموزاده ات را بلند كرده و او را بر ما برترى داده و گفتى (( من كنت مولاه فعلى مولاه )) بگو تا بدانم كه اين كار از جانب خودت مى باشد يا از جانب خداست ؟! حضرت فرمود: به خدايى كه جز او خدايى نيست ، اين دستور از جانب خداوند است ).
حارث بن نعمان بعد از شنيدن اين سخن ، به طرف مركب خود برگشت و مى گفت : خدايا! اگر آنچه محمد مى گويد حق و راست مى باشد پس از آسمان بر ما سنگ بباران و يا عذاب اليمى بر ما بفرست . او هنوز به مركب خود نرسيده بود كه سنگى از آسمان بر سرش سقوط كرد و كشته شد. خداوند متعال در اين باره آيات شريفه : (سئل سائل ...) را نازل فرمود.
اسم آن بدبخت ، در روايت امام صادق - صلوات الله عليه - در مجمع البيان نعمان بن حرث فهرى ، و در جاهاى ديگر ( حارث بن نعمان فهرى )، و در تفسير غريب القرآن ابوعبيد هروى ، جابر بن نضر بن حارث ، است كه اميرالمؤ منين - عليه السلام - پدر او نضر بن حارث ، را كه از اسراى (بدر) بود به دستور رسول خدا - صلى الله عليه و آله - گردن زد.
اين جريان و نزول آيه شريفه را در اين باره ، مرحوم امينى در الغدير (89)، از سى كتاب معتبر اهل سنت ، نقل كرده است .
آيه انما وليكم الله
اين آيه شريفه درباره على بن ابيطالب - عليه السلام - نازل شده است ؛ هنگامى كه در ركوع نماز، انگشتر خويش را به سائل داد. در مجمع البيان نقل نموده است كه : روزى عبدالله بن عباس در كنار زمزم نشسته بود و به لفظ: (قال رسول الله صلى الله عليه و آله ) براى مردم حديث مى گفت . مردى كه رخسار خود را پوشانده بود، در آنجا حاضر شد. هر چه ابن عباس مى گفت : (قال رسول الله ) آن مرد نيز آن را مى گفت .
ابن عباس گفت : تو را به خدا تو كيستى ؟ مرد صورت خود را باز كرد و گفت : مردم ! هر كس مرا مى شناسد كه هيچ ، و هر كه مرا نشناخته است من خودم را معرفى مى كنم ؛ من (من جندب بن جناده بدرى ، ابوذر غفارى ) هستم . و با اين دو چشمم ديدم - اگر دروغ گويم (كور) شوند - كه مى فرمود: (( على قائد البررة و قاتل الكفرة و منصور من نصره و مخذول من خذله )) .
بدانيد كه روزى با رسول خدا نماز ظهر خواندم ، سائلى در مسجد چيزى خواست ، اما چيزى به او ندادند. او دست به آسمان برداشت كه خدايا! گواه باش ، من در مسجد رسول تو اظهار حاجت كردم اما كسى چيزى به من نداد. على - عليه السلام - آن وقت در ركوع نماز بود، با انگشت كوچك دست كه به آن انگشتر مى كرد، به سائل اشاره نمود، سائل آن انگشتر را از انگشت على گرفت . رسول خدا اين عمل را ديد و سر را به آسمان كرد و فرمود: خدايا! برادرم موسى از تو خواست و گفت : (( رب اشرح لى صدرى و يسرلى امرى ... واجعل لى وزيرا من اهلى هارون اخى اشدد به ازرى و اشركه فى امرى )) (90) در جوابش نازل فرمودى كه : (( سنشد عضدك باخيك و نجعل لكما سلطانا فلا يصلون اليكما )) .(91)
خدايا!منم محمد، برگزيده و پيغمبر تو، سينه مرا فراخ گردان ، كارم را آسان كن و براى من وزير و يارى از اهلم معين نما. على برادرم را و با او مرا تقويت فرما.
به خدا سوگند رسول خدا سخن خويش را تمام نكرده بود كه جبرئيل نازل شد و گفت : يا محمد! بخوان ، گفت : چه بخوانم ؟ گفت : بخوان (( انما وليكم الله و رسوله و الدين ... )) .
سپس طبرسى مى گويد: اين خبر را ثعلبى با اين سند، بعينه نقل كرده است . و ابوبكر رازى ، در كتاب احكام القرآن ، به نقل از مغربى و رمانى روايت كرده كه اين آيه در حق على نازل شد، آنگاه كه در ركوع ، انگشتر خويش را به سائل بخشيد. مجاهد و سدى نيز چنين گفته اند. و در اين مضمون از امام صادق - عليه السلام - نيز نقل شده است .
نگارنده گويد: علامه امينى آن را در جلد دوم الغدير صفحه 52 - 53 از تفسير ثعلبى ، تفسير طبرى ، اسباب النزول واحدى ، تفسير فخر رازى ، تفسير خازن ، صواعق محرقه ابن حجر و مانند آن ، از كتب اهل سنت نقل كرده است .
و در المراجعات ، مرحوم شرف الدين در مراجعه چهلم به طور مفصل مطرح گرديده است . و من در تفسير احسن الحديث ، آيه شريفه فوق را به طور مشروح بررسى كرده و در اطلاق لفظ (الذين ) به مفرد، سخن گفته ام براى اطلاع بيشتر، به آنجا رجوع شود. ناگفته نماند كه : آيات نازله در شاءن اهل بيت - عليهم السلام - عموما و در شاءن على - عليه السلام - خصوصا فراوان است . آياتى كه نقل گرديد به عنوان نمونه بود.
استقلال روح در قرآن
به ضرورت دين مبين اسلام ، هر يك از ما انسانها در بدن خود، يك روح مستقل داريم كه هنگام مرگ ، از بدن ما خارج شده و در جهان باقى مى ماند. و چون روز قيامت فرا رسيد، بدنها از خاك مى رويند هر كسى به بدن خود باز مى گردد. و انسان همان انسان دنيايى مى شود. انكار روح مستقل ، موجب كفر است . صريحترين آيه شريفه در اين باره - قطع نظر از آيات نفخ روح - آيه 42 سوره مباركه زمر مى باشد كه مى فرمايد:
(( الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لآيات لقوم يتفكرون )) (92)
يعنى : ( خداوند هنگام مرگ ، ارواح را تحويل مى گيرد و آنچه نمرده است آن را هنگام خواب تحويل مى گيرد (چون در خواب تحويل گرفت ) روحى را كه بر آن مرگ و تحويل گرفته شدن ، نوشته است ، نگه مى دارد. و روح ديگر را به بدن مى فرستد. در اين سخن ، آياتى هست براى آنهايى كه اهل تفكرند.
از اين آيه شريفه چند مطلب به دست مى آيد كه ذيلا بررسى مى كنيم :
1 - نسبت (موت ) به نفس و روح ، در جمله (لم تمت ) و (قضى عليها الموت ) به علت تحويل گرفته شدن است . وگرنه براى روح مرگى نيست . (والتى لم تمت ) يعنى روحى كه بدنش نمرده است و هنوز روح ، تحويل گرفته نشده است .
2 - (توفى ) به معناى تحويل گرفتن و اخذ كامل است . (الله يتوفى الانفس ) نشان مى دهد كه مرگ ، نيستى و نابودى نيست ، بلكه تحويل گرفته شدن است . جريان رفتن از دنيا در قرآن مجيد، نوعا با كلمه (توفى ؛ به معناى تحويل گرفته شدن آمده است ) بنابراين ، مرگ ، يك امر وجودى است .
3 - آيه شريفه ، صريح است در اينكه روح يك موجود مستقلى مى باشد و دو بار از بدن خارج مى شود؛ يكى به هنگام مرگ ، و ديگر، هر روز هنگام خواب تا رسيدن اجل موعود. به عبارت ديگر: دومى پيوسته ادامه دارد.
4 - از آيه شريفه معلوم مى شود كه در بدن انسان دو تا روح وجود دارد يكى روح عقل و روح انسانى و ديگرى ، روح زندگى و حيوانى . نهايت اينكه : هنگام مرگ ، هر دو روح از بدن خارج مى شوند اما هنگام خواب ، فقط روح انسانى خارج مى شود و روح زندگى در بدن باقى مى ماند. اين مطلب ، با روايتى كه صريح مى باشند، تكميل مى شود. در بحار الانوار (93) از امام كاظم - عليه السلام - نقل شده است كه فرمود: ( وقتى كه انسان به خواب مى رود، روح حيوانى در بدن اوست ، آنچه خارج مى شود (روح عقل ) است ):
(( ان المرء اذا فان روح الحيوان باقية فى البدن و الذى يخرج منه روح العقل )) .
عبد الغفار اسلمى ، راوى حديث و يا كسى كه در محضر امام - عليه السلام - حاضر بود، عرض كرد: خداى تعالى مى فرمايد: (( ان الله الانفس حين موتها اجل مسمى )) آيا اين طور نيست كه هر دو روح به طرف خدا مى رود؟ آنچه را بخواهد نگاه مى دارد و آنچه را بخواهد به بدن مى فرستد؟
امام - صلوات الله عليه - فرمود: (نه ، فقط ارواح عقول ، به طرف خدا مى روند و ارواح حيات باقى هستند. آنها فقط با مرگ خارج مى شوند):
(( فقال عليه السلام : انما يصير اليه ارواح العقول فاما ارواح الحياة فانها باقية فى البدن لا يخرج الا بالموت )) .
سپس فرمود: (اگر روح حيات خارج مى شد، بدن مى مرد و بى حركت مى ماند):
(( و لو كان روح الحياة خارجا لكان بدنا ملقى لا يتحرك )) .
و آنگاه اضافه فرمود: خداوند براى اين كار در قرآن مثالى زده و آن فرمان اصحاب كهف است كه مى فرمايد: (( و نقلبهم ذات اليمين و ذات الشمال )) (94).
يعنى : (بدن آنها را به طرف راست و چپ ، مى گردانيم . آيا نمى بينى كه حركات بدن ، نشان مى دهد كه در آنها ارواح حيات ، بوده است ؟).
همچنين استقلال روح ، از دو آيه ذيل ، كاملا آشكار است كه منكران معاد مى گفتند: (آيا وقتى كه مرديم و پوسيديم و در زمين گم شديم باز در خلقت جديدى خواهيم بود؟! (( و قالوا اذا ضللنا فى الارض ءانا لفى خلق جديد )) (95)
خداوند متعال در جواب آنان فرمود: (( قل يتوفاكم ملك الموت الذى و كل بكم ثم الى ربكم ترجعون )) (96).
يعنى : ((اى رسول ما به آنها) بگو شماى واقعى ، روح شماست ملك الموت كه ماءمور روح شماست ، جان شما را تحويل مى گيرد و آنگاه به سوى پروردگار باز مى گرديد).
آيه شريفه ، هم استقلال روح را مى فهماند و هم اينكه حقيقت انسان ، روح اوست نه بدن او كه مى پوسد و خاك مى شود. ولى ( روح ) در تحويل و اختيار ملك الموت است .
در اين زمينه آيات و روايات ، بسيار زياد است . تمام آيات برزخ كه درباره منعم و معذب بودن انسانها در عالم برزخ است ، و تمام آيات (( نفخت فيه من روحى )) و (( نفخ فيه من روحه )) دليل بر استقلال و بقاى روح است . مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار (97)، آيات و روايات و اقوال آن را در بابى به نام ( باب حقيقة الروح والنفس ) آورده است . در اينجا به عنوان تبريك سه حديث نقل مى شود:
(( عن اءبى جعفر عليه السلام قال : ان العباد اذا ناموا خرجت ارواحهم الى السماء فما راءت الروح فى السماء فهو الحق و ما راءت فى الهواء فهو الاضغاث )) (98).
يعنى : (بندگان چون بخوابند، ارواح آنها از بدن خارج شده و به سوى آسمان مى رود، روح ، آنچه را كه در آسمان ببيند آن حق است .
و آنچه را در هوا ببيند آن را خيالات آشفته مى باشد.).
2 - (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : مثل المؤ من و بدنه كجوهرة فى صندوق ، اذا خرجت الجوهرة منه طرح الصندوق و لم تتعب به قال : ان الارواح لا تمازج الابدان ولا تداخله ، انما هو كالكلل للبدن محيطة به )) .(99)
يعنى : (امام صادق - عليه السلام - فرمود: حكايت مؤ من و بدنش ؛ مانند گوهرى در صندوقى مى باشد؛ چون گوهر خارج شود، صندوق انداخته مى شود و گوهر از خارج شدن خود (يا انداخته شدن صندوق ) ناراحت نمى شود. و فرمود: ارواح با بدنها مخلوط و متداخل نمى شوند بلكه ارواح براى بدنها مانند تاجى هستند و آنها را احاطه كرده اند).
3 - (( قال امير المؤ منين عليه السلام - : لا ينام الرجل و هو جنب و لا ينام الا على طهور فان لم يجد الماء فليتيم فان روح المؤ من ترفع الى الله تبارك و تعالى فيقلبها و يبارك عليها فان كان اجلها قد حضر جعلها فى كنوز رحمته و ان لم يكن اجلها قد حضر بعث مع امنائه من ملائكته فيردونها فى جسدها )) (100)
يعنى : (اميرالمؤ منين - عليه السلام - فرمود: انسان در حال جنابت نخوابد بلكه هميشه در حال طهارت بخوابد. و اگر آب پيدا نكرد، تيمم نمايد؛ چون روح مؤ من (در حال خواب ) به طرف خدا بالا مى رود. پس خداوند آن را قبول كرده و بركت مى دهد. اگر اجلش رسيده باشد آن را در خزانه هاى رحمت خويش ، قرار مى دهد و گرنه ، آن را با ملائكه اى كه امين مى باشند مى فرستند پس ملائكه آن را به جسدش باز مى گردانند).
اين سه حديث شريف ، در استقلال و ورود و خروج ، صريح ، روشن و غير قابل تاءويل مى باشند.
محتوا و مطالب قرآن كريم
محتويات و مطالب قرآن مجيد را دو نوع مى توان بيان كرد: يكى به طور خلاصه و ديگرى ، به طور مشروح . اما به طور خلاصه بدين قرار است كه : از مجموع (6236) آيه قرآن كريم ، حدود (1300) آيه درباره توحيد و خداشناسى است . اعم از وجود خدا، وحدانيت و صفات او. و اينكه خلقت عالم و اداره آن در دست خداست و جهان ، تك محورى ، يك قطبى و يك كانونى است : (( الله لا اله الا هو الحى القوم لا تاءخذه سنة و لا نوم له ما فى السموات و ما فى الارض ... )) (41).
و حدود (1400) آيه درباره معاد، قيامت ، مرگ و برزخ ، حشر و نشر، بهشت و جهنم و خلود است . حدود پانصد آيه درباره احكام است . از قبيل حلال و حرام ، تجارت ، جنگ و صلح ، قصاص ، حدود نماز، روزه ، حج و غيره و حدود (2000) آيه در حالات انبياء، امتها و پيروزى حق بر باطل مى باشد. و بقيه آيات ، درباره اخلاق ، مواعظ، امثال و نظير آنها است .
اما به طور مشروح همان است كه در مقدمه (تفسير احسن الحديث ) نوشته ام . و در اينجا از آن نقل مى كنم :
1 - بيان ذات خدا، صفات خدا، يگانگى خدا و آنچه بايد خدا از آن منزه باشد. و آنچه بايد خدا به آن متصف باشد (صفات ثبوتيه و سلبيه )
2 - معاد و قيامت ، حشر و نشر اموات ، زندگى در بهشت و جهنم . و ابديت و برزخ .
3 - ملائكه ، يعنى واسطه هاى فيض و نيروهاى با شعور و آگاه ، همچنين جن و شياطين .
4 - سرگذشت پيامبران يا انسانهايى كه وحى الهى را دريافت كرده و به انسانهاى ديگر ابلاغ نموده اند. و ميدان حق و باطلى كه به وسيله آنها به وجود آمده است .
5 - ترغيب و تشويق براى ايمان به خدا و معاد،و ملائكه ، پيامبران و كتب آسمانى .
6 - خلقت آسمانها، زمين ، كوهها، درياها، گياهان ، حيوانات ، ابر، باد، باران ، شهابها، و غيره و خلقت همه عالم .
7 - دعوت به پرستش خداى يگانه و اخلاص در عبادت . و كسى و چيزى را براى خدا شريك قرار ندادن .
8 - احتجاجها و استدلالها در مورد خدا، قيامت ، پيامبران و نقل خبرهاى عينى در ضمن احتجاجها.
9 - تقوى ، پارسى ، و تزكيه نفس ، توجه به نفس اماره و خطر وساوس نفسانى و شيطانى و نظير آن .
10 - اخلاق فردى از قبيل : شجاعت ، استقامت ، صبر، عدالت ، احسان ، محبت ، ذكر خدا، محبت خدا، شكر نعمت ، ترس از خدا، توكل به خدا، رضا به رضاى خدا، تسليم در برابر امر خدا، تعقل و تفكر، صدق و امانت و امثال آن .
11 - اخلاق اجتماعى ، از قبيل : اتحاد، توصيه بر حق و صبر، تعاون در نيكيها، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد با مال و جان در راه خدا و تشويق بر اطعام مساكين و غيره .
12 - احكام از قبيل : نماز، روزه ، زكات ، خمس ، حج ، جهاد، نذر، سوگند، بيع ، رهن ، نكاح ، هبه ، حقوق زوجين ، حقوق والدين ، طلاق ، ظهار، وصيت ، ارث ، قصاص ، حدود، قضاوت ، ثروت ، مالكيت ، حكومت ، شورا، حق فقرا و غيره .
13 - حوادث و وقايع 23 ساله بعثت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله .
14 - توصيف كلى در همه اعصار از سه گروه : مؤ منين ، كافرين و منافقين .
15 - توصيف قرآن در حدود پنجاه صفت : تسبيح موجودات جهان و نوع آگاهى درون موجودات ، تسبيح به خالق و آفريننده خودشان .
16 - جهان و قوانين پايدار جهان ، ناپايدارى زندگانى دنيا و عدم صلاحيت آن براى اينكه ايده آل مطلوب باشد.
17 - معجزات و خوارج عادات انبيا - عليهم السلام - و تاءييد كتب آسمانى مخصوصا (تورات ) و (انجيل ) و تصحيح اغلاط آن دو، و امثال اين مطالب .
انسان سازى قرآن
(( كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور )) .(42)
يعنى : (اين قرآن كتابى است كه ما براى تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا از ظلمات (جهل و كفر) بيرون آورى و به عالم نور رسانى ).
(( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) (43)
يعنى : (همانا اين قرآن ، مردم را به راست ترين و استوارترين طريق ، هدايت مى كند.)
كسى كه قرآن را بخواند و معانى آن را بداند و مفاهيم آن را درست درك نمايد، چنين شخصى ، اعتقاد به معاد پيدا مى كند. و مى داند كه جهان و خلقت ، بدون هدف و بدون حساب و كتاب نيست ، بلكه همه اعمال وى ، خوب يا بد، عكس العمل و برگشتى خواهد داشت .
همچنين به وجود خداوند و صفات او آنچنان كه قرآن معرفى مى كند آشنا شده و يقينش افزون خواهد شد. و نيز به نبوت ، امامت و نظامهاى جهان و آنچه در قرآن آمده ، معتقد خواهد شد. و آنگاه كه چنين اصولى در قلب كسى جاى گرفت ، او را يك دنيا نورانيت داده و راه دنيا و آخرت را به او نشان خواهد داد. و او را يك انسان مؤ من ، متقى ، شجاع ايثارگر، فعال ، دلسوز و عابد، بار خواهد آمد.
چنانكه اين آثار، در طول تاريخ قرآن ، در ميلونها انسان ، جامه عمل پوشيده است و مكتب انسان ساز قرآن ، پيوسته چنين اشخاصى را تربيت كرده و مى كند (( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) آرى اثر قرآن چنين است .
حضرت آدم (ع )
خلقت حضرت آدم - عليه السلام - يك خلقت استقلالى است . آدم و همسرش ، به طور مستقل آفريده شده اند بى آنكه - نعوذ بالله - بگوييم از موجود ديگرى مشتق شده باشند، خلقت آدم ، يك خلقت فوق العاده و معجزه بود؛ مانند مبدل شدن عصاى موسى به مار و اژدها.
به عبارت ديگر: خداوند متعال اراده فرموده و در اثر اراده او، يك مجسمه گلى ، مبدل به انسان كامل و عاقل شده است . در قرآن مجيد، كيفيت و ابتداى خلقت موجودات زنده ، مطرح نشده است اما خلقت حضرت آدم و همسرش ، به طور مستقل ، مطرح شده است .
اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - در خطبه اول نهج البلاغه ، مى فرمايد: (خداوند پس از خلقت آسمانها و زمين ، مقدارى خاك را از سخت و نرم و شيرين و شور زمين جمع كرد و آن را با آب آميخت تا گل خالص شد (شورى ، شيرينى ، سختى و نرمى درهم فرو رفتند) و آن را با رطوبت عجين كرد تا گل چسبنده گرديد كه داراى اطراف ، پيوستگيها، اعضا و قسمتهاى متمايز... سپس آن را صلب و سخت گردانيد تا مانند سفال شد. و مدتى در همان حال نگاه داشت . و سپس روح در آن دميد. به محض دميدن روح ، آدم برخاست در حالى كه انسانى بود داراى قواى تعقل كه آنها را به كار مى برد و داراى فكر بود كه با آن در كارها تصرف مى كرد. و اعضاى خويش را براى حل مشكلات به كار مى گرفت .)
عين عبارت مولا على - عليه السلام - چنين است :
(( ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنها بالماء حتى خلصت و لا طها بالبلة حتى لزبت ، فجبل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول ، اجمدها حتى استمسكت و اصلدها حتى صلصلت لوقت معدود و امد معلوم ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها و جوارح يختدمها...(44)))
اين عبارت از آن حضرت - عليه السلام - به فهم آيات قرآن بسيار كمك مى كند. خداوند مى فرمايد: (( و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون فاذا سويتة و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) (45).
يعنى : (و آنگاه كه پروردگار به فرشتگان عالم اظهار فرمود كه من بشرى از ماده گل و لاى كهنه متغير خلق خواهم كرد پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم ، همه بر او سجده كنيد).
(صلصال ) به معناى (سفال ) است . آن را به گل خشك نيز معنا كرده اند كه به هنگام دست زدن ، صدا كند.
(مسنون ) به معناى ريخته شدن است يعنى مجسمه شكل گرفته شده .
(حماء) به معناى لجن سياه بد بوست .
(تسويه ) همان مجسمه ساختن است .
(نفخت فيه من روحى ) از زنده شدن و انسان شدن آن مجسمه ، حكايت دارد.
و همچنين است آيه شريفه (( اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) (46).
آرى ، نفخ روح ، مجسمه گلى را مبدل به انسان و مسجود ملائكه گردانيد. و (آدم ) علم شخص است نه علم نوع . چنانكه برخى چنين فكر كرده اند.
خلقت انسان در دو مرحله
بنا به فرموده قرآن كريم خلقت انسان در دو مرحله صورت پذيرفته است ؛ يعنى خداوند متعال ابتدا حضرت آدم و حوا را از خاك آفريد: (( خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها )) (47) و آنگاه تكثير بشر را در توالد و تناسل قرار داد. چنانكه مى فرمايد:
(( الذى احسن كل شى ء خلقه و بداء خلق الانسان من طين ثم نسله من سلالة من ماء مهين ، ثم سواه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار والافئده قليلا ما تشكرون )) (48)
يعنى : (آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلقت نمود و انسان را نخست از گل آغاز كرد. سپس نسل و ذريه او را چكيده اى از آب بى قيمت قرار داد. و بعد انسان را به صورت مجسمه درآورد و از روح خود در آن دميد. و براى شما گوشها و چشمها قرار داد. (با وجود اين همه احسان ) باز بسيار اندك ، شكر و... سپاسگزارى حق مى كنيد).
نگارنده اين سطور، تقريبا يقين دارد. كه خلقت ساير موجودات زنده نيز همينطور بوده است ؛ مثلا خداوند متعال ، ابتدا يك شتر نر و يك شتر ماده و يك اسب نر و يك است ماده و هكذا، از خاك آفريده و سپس نسل و تكثير آنها را (زاد و ولد) قرار داده است . ولى از قرآن كريم براى اين سخن ، دليلى وجود ندارد. اما در روايات ، شواهدى در اين زمينه يافته است ؛ مثلا در بحارالانوار (49) از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه از آن حضرت ، از خلقت درخت خرما سؤ ال نمودند، فرمود: (( ان الله تبارك و تعالى لما خلق آدم من الطينة التى خلقه منها، فضل منها فضلة فخلق نخلتين ذكرا و انثى فمن اجل ذلك انها خلق من طين تحتاج الانثى الى اللقاح كما تحتاج المراءة الى اللقاح ... ))
يعنى : (خداى تبارك و تعالى وقتى كه آدم را از گل معروف آفريد، مقدارى از آن اضافه ماند، از آن ، دو درخت خرما آفريد، يكى نر و يكى ماده . بدين جهت ، درخت ماده احتياج به تلقيح دارد، همانطور كه زن نياز به لقاح دارد، (گرده هاى درخت نر را به درخت ماده مى پاشند و به آن (تاءبير) گويند) و از درخت خرما انواع درخت به وجود مى آيد؛ خرماى خوب و بد، نازك ، غليظ، نر، ماده ، زاينده و نازا (عقيم )...) .
و در روايت ديگر از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - آمده است كه فرمود: (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : استوصوا بعمتكم النخلة خيرا فانها خلقت من طينة آدم ... ))
يعنى : (به عمه خودتان درخت خرما، وصيت خير كنيد كه آن از گل آدم آفريده شده ...).
اين دو حديث ، در محاسن برقى (50) نقل شده است ، اطلاق (عمه ) به درخت (خرما) از جهت ماده بودن است . گويى كه آن خواهر آدم - عليه السلام - و عمه بنى آدم مى باشد. روايت در حد خود، بسيار عجيب و قابل دقت مى باشد.
تكثير انسان در روى زمين
در تكثير و گسترش انسانها در روى كره زمين ، جز حضرت آدم و همسرش موجود ديگرى دخالت نداشته است . و خداوند متعال مى فرمايد: (( يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها وبث منهما رجالا كثيرا و نساء(51).))
يعنى (اين مردم ! بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد. و از آن دو تن ، خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن برانگيخت ).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه در انتشار نسل بشر، فقط آن دو سبب و وسيله بوده اند. همچنين است آيه 189 از سوره اعراف . آيه و ششم از سوره زمر. و آيه : (( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا... (52))) .
يعنى : (اى مردم ! ما همه شما را نخست ، از يك مرد و زنى آفريديم . و آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد...).
و درباره مسئله ازدواج فرزندان حضرت آدم و حوا بايد گفت كه : خواهر را به برادر داده اند، كه اين به حكم ضرورت جايز بود. و چاره اى غير از آن وجود نداشت .
در روايت احتجاج طبرسى (53) از امام سجاد - صلوات الله عليه - آمده است كه : نزد ابوحمزه ثمالى به مردى از قريش فرمود: (( فزوجهما على ما خرج لهما من عندالله ، قال : ثم حرم الله نكاح الاخوات بعد ذلك .))
يعنى : (آدم - عليه السلام - خواهر را به برادر داد روى آن قرعه اى كه از جانب خدا اصابت كرد. فرمود: پس خداوند تزويج خواهران را حرام فرمود).
در برخى از روايات نيز آمده است كه ازدواج برادر با خواهر، در شريعت حضرت نوح - عليه السلام - تحريم شده است .
در تفسير الميزان ، پس از اختيار اين طريق فرموده است : (حكم به حرمت در اسلام و ساير شريعتها، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است . حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد. وقت آن در دست خداست . و او فاعل مايشاء و حاكم ما يريد است . جايز است كه روزى براى داعى ضرورت ، مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت ، و اينكه موجب انتشار فحشاست آن را تحريم نمايد).
نگارنده گويد: اين تنفر و تحريم اشدى كه فعلا در بين ما هست ، در اثر تحريم شريعتهاست . و اگر شريعتها نهى نكرده بودند، اكنون مردم اين كار را مى كردند و هيچ تنفر و ناراحتى هم نداشتند.
تعليم اسماء
در رابطه با تعليم اسماء به حضرت آدم - عليه السلام - كه مضمون (( و علم آدم الاسماء كلها )) مى باشد، لازم است آيات سوره بقره را نقل و بررسى كنيم تا - ان شاء الله - مطلب روشنتر شود:
(( و اذا قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال : انى اعلم ما لا تعلمون و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباءهم باسمائهم . قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون .))
در آيات شريفه ، دو مطلب مطرح است : يكى اينكه خداوند از خلقت آدم و آدميان به ملائكه خبر داد، دوم اينكه ملائكه خواستند آنها خليفه و جانشين خداوند در روى زمين بشوند، اما خداوند را پيش آورد كه ملائكه دانستند كه سمت خلافت و جانشينى از آنها ساخته نيست . اينك اين جريان را تحت چند (بند) مى آوريم .
والله عالم :
1 - (( و اذ قال ربك للملائكة ... )) ؛ گفتگويى است ميان خدا و فرشتگان اما كيفيت آن معلوم نيست . به هر حال ، خداوند متعال ، خلقت آدم را به ملائكه فهمانده است .
2 - (( قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء )) ؛ از اين سخن معلوم مى شود كه اولا: منظور از (خليفه ) تنها حضرت آدم - عليه السلام - نيست بلكه آدم و همه فرزندان او مى باشند. وگرنه تنها به وسيله حضرت آدم (يفسد و يسفك ) قابل تحقق نيست . ثانيا: ملائكه از اينكه خليفه روى زمين ، از عالم ماده خواهد بود، فهميدند كه در ميان آدميان اصطكاك به وجود آمده و فساد و خونريزى به وجود خواهد آمد.
ولى در روايت عياشى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه ملائكه ، آن را نسلهاى قبل از انسان ديده بودند. (( قال ابوعبدالله عليه السلام و ما علم الملائكة بقولهم اتجعل فيها و من يفسد فيها و يسفك الدماء لولا انهم قد كانوا راءوامن يفسد فيها و يسفك الدماء )) .
و ثالثا: اين قول آنان ، يك نوع مقدمه چينى براى خلافت خودشان است .
3 - (( و نحن نسبح بحمدك ... )) ؛ يعنى ما پيوسته در فرمان تو هستيم . و افساد و خونريزى هم نمى كينم . پس ما را خليفه خويش كن . ظاهرا (و نحن نسبح ) به جاى (آماده فرمانبرى هستيم ) مى باشد نه اينكه فقط با حمد و تسبيح ، كار خلافت تمام شود.
4 - (( قال انى اعلم ما لا تعلمون )) ؛ اين آيه شريفه به جاى آن است كه اين كار از شما ساخته نيست . آنگاه علت (ساخته نبودن ) در آيه بعدى ، توضيح داده شده است .
5 - (( و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة قال انبئونى باسماء هؤ لاء... )) ؛ منظور از تعليم اسماء، خلقت استعداد و زمينه ، در وجود حضرت آدم است نظير: (( خلق الانسان علمه البيان )) (54)
به عبارت ديگر: مثلا خداوند متعال استعداد خشت زدن را در وجود حضرت آدم قرار داد و آدم خشت زد و خانه اى ساخت آن وقت خداوند متعال به ملائكه گفت : شما هم اين كار را بكنيد. آنها گفتند: خدايا ما را طورى آفريده اى كه اين كار را نمى توانيم انجام بدهيم . خداوند فرمود: پس اذعان كنيد كه كار خلافت از شما ساخته نيست .
اگر منظور از (تعليم اسماء) مثلا اين باشد كه خداوند به آدم گفت : اين مداد، اين كاغذ و اين پاكت است ، آن وقت استدلال تمام نبود؛ زيرا ملائكه حق داشتند كه بگويند: پس به ما هم ياد بده تا ما هم بگوييم ، بلكه منظور اين است كه ملائكه بفهمند كه در نهاد انسان ، چيزى گذاشته شده كه در نهاد آنها نيست ؛ نظير اينكه خداوند متعال به عقاب بگويد پرواز كن ، بعد به انسان نيز بگويد: تو هم اين كار را بكن . و او پاسخ دهد كه من بال ندارم .
6 - در عين حال ، خداوند منان (( يفسد فيها و يسفك الدماء )) را در خليفه ، مى پذيرد ولى مى فهماند كه آن ضررى به خليفه بودن ندارد. نهايت اين است كه خليفه به خليفه خوب و خليفه بد، تقسيم مى شود.
7 - بنابر آنچه گفته شد، منظور از (الاسماء) تمام استعدادهاى انسانها براى همه كارهاست كه در نهاد انسان به تعليم تكوينى گذارده شده است .
8 - (( ثم عرضهم على الملائكة )) ضمير (هم ) و (هؤ لاء) راجع به انسانهاست و شايد ميان خبر دادن به ملائكه و خلقت آدم و زياد شدن انسانها، فاصله ، بسيار زياد بوده است آن وقت خداوند متعال كار آنها را به ملائكه نشان داده است . و اگر هم راجع به آدم باشد، به علت آن است كه حضرت آدم ، نمونه همه آدمها بود. و بسيار بعيد و ناسازگار است كه ضمير (هم ) به (مسميات ) برگردد. چنانكه گفته اند.
اين مطلب در سوره اعراف ، صريحتر نقل شده است ، مى فرمايد: (( و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لاءدم )) (55) چنانكه ملاحظه مى كنيم ، فرمان (اسجدوا) بعد از (خلقناكم ) آمده است . و خلاصه معناى آيه شريفه چنين است :
(سپس آدم يا آدميان را به ملائكه نشان داد و فرمود: از كارهاى اينها و از آنچه اينان مى توانند انجام دهند، به من خبر دهيد، آنها كه قدرت آن را نداشتند گفتند: (( سبحانك لا علم لنا... ))
9 - (( قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض )) .
على الظاهر ضمير (انبئهم ) در هر دو مورد، راجع به ملائكه و نيز ضمير (اسمائهم ) در هر دو مورد، راجع به انسانهاست ؛ يعنى خداوند به حضرت آدم فرمود: كار آدميان را انجام بده . او هم انجام داد. و ملائكه بار ديگر يقين كردند كه كار آدم ، از آنها ساخته نيست . و آدم بايد خليفه باشد نه آنها. شايد مراد از (غيب السموات و الارض ) همان كارهاى انسان و كشف رموز طبيعت باشد كه به دست انسان به وجود آمده و كشف شده و خواهد شد، كه آن وقت ، همه در عالم غيب بودند و هنوز به عالم شهود تنزل نكرده بودند.
10 - چون اين حقيقت براى ملائكه روشن گرديد و دانستند كه (خلافت ) از آنها ساخته نيست ؛ تسليم شدند و خداوند به ايشان فرمود: (( اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين )) .
تا اينجا آيات شريفه گذشته به طور طبيعى ، تفسير گرديد، كه قلب انسان به آن مطمئن و آرام مى شود.
كيفيت نزول سوره علق
تقريبا يقينى است كه اولين سوره نازل شده از قرآن مجيد، سوره مباركه علق ، (( اقرء باسم ربك الذى خلق )) مى باشد ولى آيا همه اين سوره ، يكدفعه نازل شده و يا در چند نوبت نازل گرديده است ؟
در مجمع البيان مى گويد: اكثر مفسران عقيده دارند كه (علق ) اولين سوره اى است كه نازل گرديده است . پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در كوه (حرا) ايستاده بود كه جبرئيل آمد و پنج آيه از آيات آن را بر وى خواند.
ابن كثير نيز در تفسير خود گفته است كه : جبرئيل تا آيه (( علم الانسان ما لم يعلم )) را بر آن حضرت خواند.
واحدى در مقدمه اسباب النزول ، بعد از نقل مطلب فوق ، در روايت ديگرى نقل كرده است كه : ابتدا پنج آيه از صدر سوره ، نازل شد. دنبال آن نيز وقتى كه خداوند خواست ، نازل گرديد.
ولى ظهور روايات ائمه معصومين - عليهم السلام - آن است كه همه سوره ، يكدفعه نازل شده است ؛ مثلا در كافى از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمود: (( اول ما نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله ، اقرء باسم ربك ، وآخره : اذا جاء نصرالله . )) (56)
و در روايت امام رضا- عليه السلام - است كه به حسين بن خالد، فرمود: (( سمعت ابى يحدث عن ابيه : ان اول سورة نزلت : بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك و آخر سورة نزلت : اذا جاء نصر الله و الفتح )) (57).
در اين صورت ، بايد گفت كه : رسول خدا - صلى الله عليه و آله - قبل از نزول وحى ، نماز مى خوانده است . مورد اذيت و آزار قرار گرفته و قرآن در اولين وحى ، از آن خبر داده است .
مرحوم علامه امينى در الغدير(58)، در رواياتى نقل كرده است كه : اولين كسى كه با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نماز خواند (على بن ابيطالب ) بود. از جمله چنين نقل شده است .
(( عن حكيم مولى ذاذان ، قال : سمعت عليا يقول : صليت قبل الناس سبع سنين و كنا نسجد و لا نركع و اول صلوة ركعنا فيه ، صلوة العصر )) .
يعنى : (هفت سال قبل از مردم ، نماز خوانده ام . ما، در آن نماز سجده مى كرديم ولى ركوع نداشت . و اولين نمازى كه در آن ركوع كرديم ، نماز عصر بود)
بنابراين ، رسول خدا (ص ) حتى قبل از نزول وحى ، يك نوع نماز بى ركوع مى خوانده و مورد اهانت نيز واقع شده است . اگر همه سوره ، يكدفه نازل شده باشد، چاره اى جز قبول اين روايات نداريم .
ولى اگر ابتدا، پنج آيه اول نازل شده و بعد از تشريع نماز، بقيه سوره نازل شده باشد، (( اراءيت الذى ينهى عبدا اذا صلى )) (59) را مى شود بر نماز معمولى و متعارف حمل كرد.
بحثى پيرامون آيه الى المرافق
آيه شريفه وضو در قرآن مجيد در سوره مباركه مائده ، چنين آمده است : (( يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحو برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فاطهروا )) (60)
يعنى : (اى اهل ايمان ! چون خواستيد براى نماز برخيزيد، صورت و دستها را تا مرفق (آرنج ) بشوييد و سر و پاها را تا برآمدگى پا مسح كنيد. و اگر جنب هستيد، پاكيزه شويد (غسل كنيد).
منظور از (قمتم ) اراده نماز است ، يعنى : چون اراده خواندن نماز كرديد، صورت و دستهايتان را بشوييد (وضو بگيريد) لفظ (ارجلكم ) عطف است به محل (روسكم ) كه مفعول (امسحوا) و منصوب است ، يعنى : (مسح كنيد سرها و پاهايتان را).
اكنون بايد ديد كه منظور از (الى المرافق ) چيست ؟ آيا اين جمله مى گويد: دستها را از سر انگشتان تا مرفق بشوييد، همانطورى كه اهل سنت ، انجام مى دهند يا معنى ديگرى دارد؟
بايد دانست كه (الى المرفق ) حد (ايديكم ) است ، يعنى در (وضو) دستها تا حد مرفق ، منظور است . توضيح اينكه (يد) در قرآن مجيد، معناى و موارد متعدد دارد:
اول : به معناى (دست تا مچ انسان ) مى باشد، مثل ذيل همين آيه كه مى فرمايد: (( فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه .(61) ))
يعنى : (هنگام پيدا نكردن آب ، قصد كنيد خاك پاكى را و صورت و دستهايتان را با آن مسح كنيد). در اينجا منظور از (ايديكم ) دستها تا (مچ ) مى باشد.
دوم : به معناى (چهار انگشت ) است ، چنانچه در حد سارق ، مى فرمايد: (( و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله (62))) مراد از (ايديهما) چهار انگشت دست راست ، قطع مى شود.
سوم : (از شانه تا سر انگشتان ) است . در اقرب الموارد آمده است : (( اليد: الكف او من اطراف الاصابع ال الكتف )) در قرآن مجيد نيز مواردى از اين معنا را مى توان يافت .
چهارم : (از آرنج (مرفق ) تا سر انگشتان ) است ، چنانچه در آيه (الى المرافق ) مى باشد. پس منظور از حرف (الى ) در آيه ، حد مغسول است نه حد غسل ، يعنى در وضو، آن دست را بشوييد كه تا مرفق است ، نه دستى كه تا مچ يا تا شانه است .
بنابراين ، آيه شريفه از اينكه از مرفق تا سر انگشتان بشوييم و يا بالعكس ، ساكت است . و اگر ما باشيم و آيه شريفه ، هر دو نوع شستن جايز است . شيعه كه مى گويد: بايد از مرفق شسته شود، به روايات استدلال مى كند نه با آيه شريفه ، اهل سنت نيز كه از سر انگشتان تا مرفق مى شويند، به روايات استدلال مى كنند نه با آيه شريفه .
بسمه تعالى
قرآن كريم مخزن معارف ، گنجينه علوم الهى و از اين جهت نيز در ميان همه كتب آسمانى بى رقيب است كتاب هدايت و تبيان كل شى است . انديشمندان و دانشوران هر كدام به سهم خويش در اين بحر ژرف و عميق ، به غور پرداخته و بقدر توانايى خود در زمينه معارف و علوم آن قلمفرسايى نموده اند؛ والحق كه هر آيه بلكه هر جمله اى از اين كتاب بى همتا، سرفصل نوينى براى معارف الهى است .
عظمت و اعجار جاويد قرآن مجيد بر كسى پوشيده نيست . اين كتاب آسمانى ناسخ اديان و مذاهب گذشته و نجات بخش بشريت در حال و آينده است . در مقام والا و ممتاز قرآن كريم همين بس كه معاندين ، منافقين و دشمنان قسم خورده آن ، هرگز نتوانسته اند در تحريف آن موفق شوند، و همانطور كه خداوند فرموده است (( انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون )) .
قرآن مجيد بيش از 14 قرن است كه زنده و زندگى بخش است و به حيات الهى خود ادامه مى دهد و همواره بزرگترين تحول آفرين را در جوامع بشرى ايفا كرده است .
مؤ لف محترم اين كتاب به سهم خود، شمه اى از معارف قرآن مجيد را تحت عناوين و موضوعات مختلف مطرح و پيرامون آنها به بحث و بررسى پرداخته و آگاهيهاى سودمند و مفيدى در اختيار علاقمندان قرار داده است .
اين دفتر پس از بررسى ، ويرايش ، استخراج مصادر، تطبيق ، اعراب گذارى و اصلاحاتى چند، آن را طبع و در اختيار علاقمندان علوم و معارف قرآن قرار داده ، باشد كه مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد.
دفتر انتشارات اسلامى
وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم
پيشگفتار
بسم الله الرحمن الرحيم
(( الحمدلله رب العالمين وصلى الله على محمد و آله الطاهرين سيما بقية الله فى الارضين واللعن على اعدائهم اجمعين )) .
كتاب حاضر، كلياتى از قرآن مجيد را بررسى نموده و فشرده اى از اين وديعه آسمانى را در اختيار شما قرار مى دهد؛ از قبيل : واژه قرآن به چه معناست ؟ و قرآن چند آيه دارد؟ و با حذف مكررات و مشتقات ، مجموعا از چند كلمه تشكيل يافته ؟ سوره هاى مكى و مدنى آن كدامند؟ و چه هنگام قرآن كريم ، به ترتيب فعلى ، صورت پذيرفته ، چند بار، بر پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - نازل شده است ؟ و...
سپس حدود هفتاد موضوع از موضوعات قرآن مجيد، مطرح و تحقيق شده است كه هر يك ، مطلب مستقلى مى باشد. و در آشنا كردن انسان به اين پيام ربوبى ، سهم بسزايى دارد.
اينجانب با آنكه درباره قرآن مجيد، (قاموس قرآن ) را در هفت جلد، تاءليف نموده ام - كه دايرة المعارفى براى قرآن كريم است - و نيز تفسير (احسن الحديث ) را در دوازده جلد نوشته ام - كه يكدوره تفسير كامل مى باشد. - باز احساس كردم كه هر چه درباره اين كتاب آسمانى تحرير نمايم ، ارزش آن را دارد. و عده اى را - ولو به طور مختصر - با قرآن كريم آشنا مى سازد. آرى چه ، كارى بهتر از پرداختن به قرآن مجيد است ؛ مگر نه اين است كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - فرموده : (( خيركم من تعلم القرآن و علمه )) (1)؛ يعنى بهترين شما كسى است كه قرآن را ياد بگيرد و به ديگران نيز ياد بدهد.
بدين جهت ، اين كتاب را به رشته تحرير درآوردم . از خداوند متعال خواستارم كه آن را به احسن قبول فرمايد. و مورد استفاده همگان قرار دهد. و آنچه از عمرم را درباره آن صرف كرده ام ، ذخيره آخرتم گرداند.
نگارش اين كتاب ، در پنجم ذيحجه 1413 هجرى ، مطابق با ششم خرداد ماه 1372 شمسى ، آغاز گرديده و در دهم شعبان 1414، مطابق با دوم بهمن ماه 1372 با تمام رسيده است ؛ يعنى در نگارش آن ، هفت ماه و 26 روز وقت صرف شده است . (( و ما توفيقى بالله عليه توكلت و اليه انيب )) .
سيد على اكبر قرشى اروميه 2 / 11 / 72
واژه قرآن
واژه (قرآن ) در لغت عرب ، به معناى (قرائت و خواندن ) است . گويند: (( قرء قرء و قرائة و قرانا الكتاب اى : نطق بالمكتوب فيه ...)) ، اين معنا در خود آيات قرآن كريم نيز به كار رفته است ، در سوره قيامت ، چنين آمده است :
(( لا تحرك به لسانك لتعجل به ان علينا جمعه و قرانه فاذا قراناه فاتبع قرانه )) (2).
يعنى : (زبانت را به خواندن قرآن حركت مده تا در خواندن آن عجله كنى ، كه خواندن و جمع آن بر عهده ماست . و چون ما آن را خوانديم ، از خواندن آن پيروى كن (و همانطور بخوان كه ما خوانده ايم ).
پس در اين دو مورد، واژه (قرآن ) مصدر و به معناى (خواندن ) آمده است . و اينكه خداوند متعال اين كلمه را براى كتاب خود نام نهاده است ، شايد بدين جهت باشد كه (قرآن ) به معناى (كتاب خواندن ) است . هميشه بر سر زبانها باشد. و دائم آن را بخوانند. و معانى آن را در دل داشته باشند. در اين صورت ، قرآن كه مصدر است به معناى مفعول ؛ يعنى (مقرو) است .
برخى نيز گفته اند كه معناى لغوى (قرآن ) به معناى (جمع كردن ) است ؛ چون در (( قراء قرانا الشى ء يعنى : اى جمعه وضم بعضه الى بعض )) . پس در اين صورت بايد مصدر به معناى فاعل باشد. و قرآن ؛ يعنى : (جمع كننده حقايق و سخنان الهى ) ولى معناى اول مقبولتر است . و خود قرآن مجيد نيز آن را تاءييد مى كند. مرحوم علامه طباطبائى نيز در تفسير الميزان آن را پذيرفته است . اما مرحوم طبرسى ، در ذيل آيه شريفه (( شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن )) (3)، قول دوم را پذيرفته است اما در مقدمه در (فن رابع ) هر دو قول را - بدون ترجيح يكى بر ديگرى - نقل كرده است . ولى از اينكه قول دوم را با لفظ (قيل ) آورده ، ظهورش در تاءييد قول اول مى باشد.
سوره هاى قرآن كريم
قرآن مجيد، داراى 114 سوره مى باشد كه همه آنها با (بسم الله الرحمن الرحيم ) آغاز مى شود. بجز سوره توبه كه سوره نهم از قرآن كريم است . و (بسم الله الرحمن الرحيم ) ندارد و اما آنچه در سوره نمل در آيه سى ام آمده است ، آن جزء نامه حضرت سليمان - عليه السلام - است كه به ملكه (سباء) نوشته است .
در اينكه چرا در سوره توبه (بسم الله الرحمن الرحيم ) نيامده است ، دو روايت وجود دارد. يكى از آن دو از اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - است كه فرموده : علت نيامدن (بسم الله الرحمن الرحيم ) آن است كه : (بسم الله الرحمن الرحيم ) براى (امان و رحمت ) است . ولى سوره برائت ، براى برداشته شدن امان با شمشير، نزول شده است .
در مجمع البيان چنين آمده است :
(( عن على عليه السلام لم ينزل بسم الله الرحمن الرحيم على راءس سورة برائة لاءن بسم الله للاءمان و الرحمة و نزلت برائة لرفع الامان بالسيف . ))
و زمخشرى در كتاب كشاف ، آن روايت را از ابن عيينه نقل كرده است .
روايت دوم از امام صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرموده است : انفال و برائت ، يك سوره هستند (الانفال و البرائة واحد) ناگفته نماند كه هر دو حديث به لفظ (روى ) است . باقى اقوال ، احوال به طور احتمال و استحسان مى باشد. اما ظاهرا علت اصلى همان تعبد باشد كه رسول خدا - صلى الله عليه و آله - آن را در اول سوره برائت ، نفرموده است .
( بسم الله الرحمن الرحيم ) به عقيده شيعه اثنى عشرى ، يك آيه مستقل و جزء هر سوره است كه نمى شود يكى را به جاى ديگرى خواند. در اين باره در اين كتاب ، يك بحث مستقل آمده است .
و از اهل بيت عصمت و طهارت - صلوات الله عليهم - نقل شده است كه آنها سوره : (والضحى ) و: (الم نشرح ) و نيز سوره (لايلاف ) و (فيل ) را يك سوره حساب كرده اند كه در نماز نمى شود به يكى اكتفا كرد بلكه بايد هر دو با (بسم الله الرحمن الرحيم ) خوانده شوند.
تعداد واژه هاى قرآن كريم
قرآن مجيد، با حذف مكررات و مشتقات ، حدود 1860 كلمه مى باشد. تمام واژه ها و آيات نورانى قرآن كريم ، از تكرار و مشتقات همين تعداد كلمات ، تشكيل و به وجود آمده است . در تعداد آيات قرآن مجيد، اختلاف مى باشد. تعداد صحيح و قابل اطمينان در اين باره آن است كه عدد آيات قرآن كريم ، 6236 آيه مى باشد. در مجمع البيان در تفسير (هل اتى ) از اميرالمؤ منين - عليه السلام - از رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نقل شده است كه حضرت فرمود: (سوره هاى قرآن كريم 114 سوره ، و آيات آن ، 6236 آيه است .).
سيوطى در الاتقان ، در اين رابطه شش قول را نقل كرده است :
قول اول : (6000) آيه .
قول دوم : (6204) آيه .
قول سوم : (6214) آيه .
قول چهارم : (6219) آيه .
قول پنجم : (6225) آيه .
قول ششم : (6236) آيه (4).
ولى قول اخير از همه قويتر و مطابق روايت و نيز مطابق قرائت عاصم ابن ابى النجود است . ناگفته نماند كه : اختلاف شماره هاى آيات ، از قاريان قرآن نشاءت گرفته است . براى قرآن كريم ، زيانى در برندارد. بلكه اختلاف در تعيين مرزها و حدهاى آيات است ؛ مثلا بقره از نظر قاريان كوفه (286) آيه ، از نظر قاريان بصره (287) آيه ، از نظر علماى حجاز (285) آيه ، و قاريان شام تعداد آيات سوره بقره را در (284) آيه دانسته اند. ولى سوره بقره همان است بى كم و كاست .
آيات و سور مكى و مدنى
مدت نبوت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - جمعا 23 سال به طول انجاميده از اين مدت ، سيزده سال را در مكه و ده سال را در مدينه اقامت داشته اند. آيات و سورى كه در مكه معظمه و در عرض آن سيزده سال نازل شده اند، آيات و سور (مكى ) نام دارند؛ و آيات و سورى كه در مدينه طيبه و در عرض آن ده سال نازل شده اند (مدنى ) نام دارند.
بنابر مشهور، از مجموع 114 سوره قرآن كريم ، 86 سوره در مكه ، و 28 سوره در مدينه منوره نازل شده است . سوره هاى مكى نوعا در زمينه اصول عقيدتى از قبيل : توحيد، معاد، نبوت ، نظامهاى متقن جهان ، مبارزه طرفداران حق با طرفداران باطل و شكست جباران و طاغوتها و امثال آن است .
و اما سوره هاى مدنى اغلب درباره احكام و حكومت و روابط عمومى و نظام زندگى است . و جنبه رو بنايى دارند. در روايات و نقلها در ترتيب نزول سوره ها اختلاف هست . و شايد اثبات ترتيب صحيح آنها مشكل باشد. اما بنا به نقلى - كه بعدا خواهيم گفت - ترتيب نزول سوره هاى مكى چنين است :
1 - علق 2 - قلم 3 - مزمل
4 - مدثر 5 - فاتحة الكتاب 6 - مسد
7 - تكوير 8 - اعلى 9 - ليل
10 - فجر 11 - والضحى 12 - انشراح
13 - والعصر 14 - عاديات 15 - كوثر
16 - تكاثر 17 - ماعون 18 - كافرون
19 - فيل 20 - فلق 21 - ناس
22 - توحيد 23 - والنجم 24 - عبس
25 - قدر 26 - والشمس 27 - بروج
28 - والتين 29 - قريش 30 - قارعه
31 - القيامة 32 - همزه 33 - مرسلات
34 - قد 35 - بلد 36 - طارق
37 - قمر 38 -ص 39 - اعراف
40 - جن 41 - يس 42 - فرقان
43 - فاطر 44 - مريم 45- طه
46 - واقعه 47 - شعرا48- نمل
49 - قصص 50 - اسرا 51 - يونس
52 - هود 53 -يوسف 54 - حجر
55 - انعام 56 - صافات 57 - لقمان
58 - سباء 59 - زمر 60 - غافر
61 - فصلت 62 - شورى 63-زخرف
64 - دخان 65 - جاثيه 66 -احقاف
67 - ذاريات 68 - غاشيه 69 - كهف
70 - نحل 71 - نوح 72 - ابراهيم
73 - انبيا 74 - مؤ منون 75 - سجده
76 - طور 77 - ملك 78 - حاقه
79 - معارج 80 - نباء 81 - نازعات
82 - انفطار 83 - انشقاق 84 - روم
85 - عنكبوت 86 - مطففين
اين ترتيب ، عينا همان ترتيبى است كه مرحوم (ابوعبدالله زنجانى ) در كتاب (تاريخ قرآن ) از مقدمه شهرستانى ؛ موسوم به (مفاتيح الاسرار) از مصحف امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است . و نيز همان ترتيبى است كه مرحوم طبرسى در تفسير سوره (هل اتى ) آورده است . با اين تفاوت كه در آن (سوره حمد) اصلا ذكر نشده است . ولى سوره حمد در اسناد ديگر - چنانكه نقل گرديد - سوره پنجم مى باشد. و نيز در تفسير الميزان ، ج 13، ص 249 از (اتقان سيوطى ) و در تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 19 با اندك تفاوت ، نقل شده است .
و اما سوره هايى كه در مدينه منوره نازل شده اند بنا به نقل قرآن (مصطفى نظيف ) با ترتيب نزول بدين قرارند:
1 - بقره 2 - انفال 3 - آل عمران 4 - احزاب 5 - ممتحنه 6 - نساء
7 - زلزال 8 - حديد 9- محمد (ص )
10 - رعد 11 - رحمن 12 - انسان
13 - طلاق 14 - بينه 15 - حشر
16 - نور 17 18 - منافقون
19 - مجادله 20 - حجرات 21 - تحريم
22 - تغابن 23 - صف 24 - جمعه
25 - فتح 26 - مائده 27 - توبه
28 - نصر